من یه بار چرخ ماشینو انداختم تو جوب، از ترس مردم، وااای بابامو بگو.. ولی نشستم پشت فرمون گاز دادم درومد.. زیاد بد نرفته بود سر پل بود..
یه بارم دوستمو بردم بالای یه محله ای که تپه ای بود تا بهش بگم کجا منو برای امتحان شهری رد کردن... موقع برگش اشتباه رفتیم توی سراشیبی تا اخرش پرتگاهه، یه کوچه بن بست سمت چپ بود، من خنگ به جای اینکه دنده بک برم عیب دور زدیم و عقب ماشین رفت طرف سرازیری و جوب، دو بار سعی کردم برم بالا ولی ماشین رفت عقب، اگه دستی نمیکشیدم بدبخت میشدم و فقط یه متر با جوب فاصله داشتم... پیاده شدم در خونه ها رو زدم کسی باز نکرد، همون کوچه بن بسته یه نیسان جلو در یه خونه ای بود... خلاصه اومد بدون پوشیدن دمپایی ماشینو برام برد بالا.. خدا خیرش بده.. کتفشو بوسیدم از بس ترسیده بودم...
آره
تنهایی مسافرت رفتن
حتی کسی رو هم به من سپردن که ازش مراقبت کنم توی سفر کاراشو انجام بدم
خیلی سختم بود و نگران بودم اما خب انجامش دادم
یکی دیگه امتحان دادن بعد از سال ها برای منی که ازش میترسیدم کار بزرگی بود که من انجامش دادم و نتیجه ی خوبی هم گرفتم
خدایگانی هستم از تلاش بی نهایت با کمترین موفقیت و مجدد تلاش بین نهایت با یکم بیشتر از کمترین موفقیت و ادامه احتمالا اخر عمر ...
سلام من همیشه تو چالشم:)) یکبار یه دوستم بهمگفت تو انگار همیشه دنبال یه قله هستی برای فتح کردن، میدونی این اصلا خوب نیست و همیشه فکر میکنم برای شادی و موفقیت نیاز به چیزهای بیشتری دارم.
در مورد ماشین و سربالایی و سرپایینی:)) احتمالا خودت میدونی اما من هم بگم، من اینطور مواقع اولین کاری که میکنم ترمز دستی را محکم میکشم و با خیال راحت تمرکز میکنم روی موقعیتم و وقتی حواسم جمع شد الان باید چکار کنم آروم ترمز دستی را میکشم و با پاهام کلاج و نیم کلاج و گاز را میرم و همزمان دارم آروم ترمز دستی را میدهم پایین:))
خیلی خیلی خوبی کاری کردی نذاشتی چون یکبار ماشین مالوندی به در پارکینگ دیگه این ترس توت بمونه، کارت درسته عزیزم!
آره خیلی وقته این کارو میکنم و خیلی هم کار مفیدی میتونه باشه و باعث پیشرفت میشه
میگن از هرچیزی که میترسی برو توو دلش
آفرین