از اینکه داری وارد سال جدید می شی چه حسی داری؟
۱ _ خوشحالم
۲ _بی تفاوتم
۳ _ناراحتم
۱۰۰ روز از عمر وبلاگم می گذره
اوه اوه😯
۱۰۰ روز از عمر وبلاگم می گذره
اوه اوه😯
یه خانم باردار داریم تو بخش که تصادف کرده ولی خداروشکر جنینش سالمه
از وقتی که بیمارستان بستریه شوهرش مدام بالاسرشه و حواسش بهش هست از کنارش تکون نمی خوره
خدایا یه دونه از این شوهرهای مهربون نصیب ما هم بگردان
بلند بگو آمین😄🤲
دیروز یکی از همکارها گفت به جون پدربزرگت بعد یه جمله ای رو گفت اونجا بود که تازه درک کردم وقتی یه نفر عزیزش فوت کرده و به جون اون عزیزش قسمش می دن یعنی چی
یه حس غریبی بهم دست داد
می خواستم بگم من هر دو تا پدربزرگم رو از دست دادم ولی زبونم قفل شده بود و هیچی نگفتم
یه مانتو از تهران خریدم واسه عید بعد شال خریدم خواستم شلواری که به مانتوم بیاد رو بخرم ولی مثل خر تو گل مونده بودم که چه شلواری با این مانتو جور در می یاد یه مغازه رفتم چند تا شلوار امتحان کردم اون مانتو هم با خودم برده بودم که بپوشم بعد انقدر ضایع می شد با اون مانتو که ناامید شدم رفتم یه مغازه دیگه یکی از شلوارها به چشمم اومد به فروشنده گفتم بیاره که بپوشم و بالاخره موفق شدم اون شلواری که به این مانتو می یاد رو انتخاب کنم😄
ولی جا داره یه چیزی هم بگم اینجا که فروشنده ش خیلی هیز بود عوضی کثافت😒
تو روز چهارشنبه سوری با اقوام و فامیل دور هم جمع می شید؟اگه آره جمع می شین بعد از اینکه ترقه بازی و پریدن از آتیش رو انجام دادین دیگه چه سرگرمی انجام می دین؟