تو سال جدید نمی دونم چی در انتظارمه
شاید بعد تموم شدن تمدید طرحم دیگه کار نکنم تو بیمارستان و برم سراغ یه کار دیگه شایدم فقط خصوصی کار کنم
نمی دونم ولی چیزی که می دونم اینه که نیاز دارم یه تایمی از بیمارستان و شیفت هام دور باشم و به خودم استراحت بدم
هر تعطیلاتی همش دغدغه شیفت رفتن و کار کردنو نداشته باشم و کنار خانواده باشم
چند روز پیش بد جوووووور رفتم تو فکر داشتم به این فکر می کردم که یه خانم پرستار متاهل بدون تعارف نمی تونه خوب و اون جوری که باید بچه ش رو تربیت کنه و به خاطر زندگی متاهی آینده مم که شده باید سعی کنم کم کم فاصله بگیرم و یه کار جایگزین پیدا کنم.شایدم نفسم از جای گرمی داره بلند می شه.نمی دونم.
ببینیم چی پیش می یاد.
راستی پیشاپیش عیدتون هم مبارک باشه و ایشالا سال خوبی داشته باشید.
۱۰۰ روز از عمر وبلاگم می گذره
اوه اوه😯
یه خانم باردار داریم تو بخش که تصادف کرده ولی خداروشکر جنینش سالمه
از وقتی که بیمارستان بستریه شوهرش مدام بالاسرشه و حواسش بهش هست از کنارش تکون نمی خوره
خدایا یه دونه از این شوهرهای مهربون نصیب ما هم بگردان
بلند بگو آمین😄🤲
دیروز یکی از همکارها گفت به جون پدربزرگت بعد یه جمله ای رو گفت اونجا بود که تازه درک کردم وقتی یه نفر عزیزش فوت کرده و به جون اون عزیزش قسمش می دن یعنی چی
یه حس غریبی بهم دست داد
می خواستم بگم من هر دو تا پدربزرگم رو از دست دادم ولی زبونم قفل شده بود و هیچی نگفتم