مهربان

مهربان
آخرین نظرات

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «قدم زدن» ثبت شده است

امروز رفتم بیمارستان همکارم گفت عه تو که صبح شیفت نیستی🤔

گفتم نه من شیفتم🙂گفت نه تو برنامه شیفت عصری😑

رفتم داخل بخش فهمیدم برنامه این هفته رو با هفته ی بعد اشتباه گرفته بودم😅😂😄😆

همکارها می گفتن شیفت یکی از همکارها رو بمون گفتم نه برم به کارهام برسم باشگاه برم😄

خلاصه که فرار رو بر قرار ترجیح دادم و د  در  رو😆

اول صبحی پرانرژی از بیمارستان تا خونه پیاده رفتم بعضی اوقات آدم نیاز داره تو شهر قدم بزنه و راه بره و آدم ها رو از نزدیک ببینه حتی خونه ها رو😄

خیلی تنبل شدم چند وقت پیش با خانواده داشتم صحبت می کردم می گفتم مشهد می خوایم بریم با ماشین نریم با هواپیما بریم راحت تره گفتن تنبل شدی ها😆

تو مسیر یه پسر افغانی از کنارم رد شد گفت سلام سهراب.نمی دونم فازش چی بود🤣🤣

mehraban 75
۱۴ اسفند ۰۱ ، ۰۸:۲۲ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳ نظر