مهربان

مهربان
آخرین نظرات

یکی از دغدغه های خانم ها بعد ازدواج آشپزیه منم این دغدغه رو دارم امروز اولین آشپزی خونه همسرم رو انجام دادم

خیلی هم خوب شده بود و به خودم امیدوار شدم😄

دیروز رفته بودم یه بیمارستان خصوصی فرم پر کردم برای کار که امروز زنگ زدن بهم از بیمارستان و گفتن فردا بیا سرکار

هم خوشحالم هم ناراحت

خوشحال که مجدد شروع به کار می کنم و ناراحت از محیط سمی بیمارستان

mehraban 75
۲۸ آبان ۰۳ ، ۲۲:۳۵ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

ساعت ۱۱ شب روز بعد از عروسی دارم این متن رو می نویسم

 

 

ساعت دو و نیم شب رفتم آرایشگاه قرار بود ساعت ۱۰ صبح کارم تموم شه ولی نزدیک به ۱۲ تموم شد.اونجا با بقیه عروس ها آشنا شدیم و صحبت کردیم.حدودا ۴۰ دقیقه هم خوابیدم تو آرایشگاه خودشون بهم تایم استراحت دادن.من کارم که تموم شد همسرم هنوز نیومده بود اونجا کمکم کردن لباس عروس رو تنم کنم.

فیلمبردار اومد و گفت پشت در منتظر بمون هر موقع که گفتم بیا بیرون.صدام کرد و همسرم که منو دید گفت چقدر تغییر کردی😊 رفتیم سمت ماشین بعد آتلیه

بیشتر از ۵۰۰ تا آزمون عکس گرفتن انقدر لبخند زده بودم که لبخند رو لبمون خشک شده بود😂

قرار بود کلیپ هم درست کنن از فیلم هامون و تو تالار پخش کنن

بعد آتلیه رفتیم آرایشگاه و میکاپ و شینیون رو تجدید کردن

بعدش با ماشین دور زدیم و رفتیم تالار

خیلی حس قشنگیه لحظه ورود😍

اسپند دود کردیم و با همسرم به همه خوش آمد گفتیم و نشستیم جایگاه عروس و دوماد

یه کم مهمون ها رقصیدن و بعدش به ترتیب تانگو و رقص های دیگه رو انجام دادیم

بعدش همه اومدن وسط و رقصیدیم من انقدر بالا پایین پریده بودم صورتم عرق کرده بود حسابی😄

همسرم رفت و مجدد اومد و شام خوردیم و فیلممون رو پخش کردن خییییلی خوب شده بود😍

 

حنا گذاشتیم و مجدد رقصیدیم آخرش هم شگون پخش کردیم و عکس گرفتیم

از تالار که اومدیم بیرون رفتیم سمت ویلای همکار همسرم و مجدد همه خانم ها و آقایون رقصیدن

بعدش رفتیم خونه مادر و پدرم و خداحافظی کردیم

خیلی شب خوبی بود

من برای رقص استرس داشتم‌ ولی خداروشکر همه چیز عالی بود

mehraban 75
۲۴ آبان ۰۳ ، ۲۲:۵۷ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰ نظر

الان که دارم این متن رو می نویسم ساعت ۱۰ دقیقه صبحه و من داخل آرایشگاه هستم.از ساعت دو و نیم نصف شب اومدم آرایشگاه تا ساعت ۱۰ صبح گفتن طول می کشه.یه کمی هم خوابیدم داخل آرایشگاه (یه کم از کارها که انجام شد گفتن برو یه کم بخواب داخل یکی از اتاق ها)

 

وقتی گفتن دو و نیم صبح اینجا باش تعجب کردم و شوکه بودم نمی خواستم قبول کنم😁😂

mehraban 75
۲۳ آبان ۰۳ ، ۱۰:۰۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۵ نظر

امشب مراسم عقد یکی از اقوام دعوت بودیم

خانه عقد بود.مختلط خانم ها و آقایون

عقد آریایی خونده شد.

بعد تکرار کردن جملات عقد آریایی نوبت رقص بود.

همه جور آهنگ و همه جور رقص بود تو جشن.

کردی

آذری

تانگو

....

 

 

تو جشن داشتم پیش خودم فکر می کردم کاش منم راحت بودم از لحاظ حجاب و نامحرم و این ها و به خودم سخت نمی گرفتم

اگه سخت نمی گرفتم با همسرم می رفتم تانگو می رقصیدم جلو چشم همه یا مثلا موقع رقص کردی کنار همسرم دستش رو می گرفتم و کردی می رقصیدم یا بقیه رقص ها وقتی خیییلی ها وسط بودن

 

خیییلی از دختر ها و پسرها وسط بودن ولی من با اینکه عروس تازه ی خانواده هستم اصلا نرفتم وسط و فقط نشستم و دست زدم

منم انتخاب کردم که اینجوری باشم ولی خب الان تو این دوره و زمونه که خیلی چیزها عادی شده سخته که بخوای به عقاید خودت پایبند باشی.

خیلی ها ممکنه بگن امل هستی یا بگن خب تو هم می رفتی وسط خب چی می شه؟

 

ولی نمی تونم!

 

مثلا

 

وقتی می خواستم لباس برای لباس عقدم انتخاب کنم می گفتم من می خوام گردنم و یقه ی لباسم پوشیده باشه موهام معلوم نباشه.در نهایت چیزی که می خواستم نشد چون هم توربان روی سرم همش سر می خورد و موهام معلوم می شد و تو عقدم همش دستم به توربان و سرم بود و هم اینکه لباسم جوری شد که با اینکه یقه ی حجاب برام فیکس کردن ولی بازم گردنم معلوم بود(گردنم کلا بلنده🤣)

و فروشنده می گفت پشیمون می شی اگه بخوای خیلی گیر بدی و این ها و بعدا از این رو به اون رو می شی و خودش رو مثال می زد که قبلا حساس بوده به حجاب ولی الان دیگه راحته.

 

مثلا اگه حجاب برام مهم نبود خیییلی دستم باز بود برای انتخاب مدل لباس عقد.

چه لباس های خوشگلی بود که  می تونستم انتخاب کنم.لباس باز، موهای باز و شینیون کرده.

(برای فیلم فرمالیته که تو باغ می گیرن من کلا کنسلش کردم چون کلی عروس و داماد هستن و اینکه فیلمبردارهای آقا هم تو باغ هستن.برای ما قرار شد تو فضای داخل خود آتلیه فیلم بگیرن)

 

ببخشید که طولانی شد.بیشتر درد و دل بود.ممنون که نوشته هام رو خوندین.

mehraban 75
۱۷ آبان ۰۳ ، ۰۰:۲۹ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۵ نظر

چند روز پیش از خواب که بلند شدم و خودم رو تو آینه دیدم حدس زدم که دارم تبخال می زنم بالای لبم یه کم قرمز شده بود چند ساعت بعد دیدم بعععله قشنگ داشت پیشروی هم می کرد و خودی نشون می داد😁😄

 

رفتم داروخونه و پماد گرفتم.

گفتم اینم شانس مایه نزدیک عروسیم تبخال زدم.

دیروز رفتیم تهران لباس مجلسی بخریم یه مغازه ای من انتخاب کردم ولی قدش کوتاه بود و فروشنده گفت ما یه خیاط داریم می دم از کمر براتون اوکی کنه و قدش بلند تر می شه خلاصه من به این بهونه خریدمش که درسا می شه

 

اونجا گفتن باید هزینه ش رو خودتون بدید ما هم کل کل کردیم که هزینه ای نباید پرداخت کنیم خلاصه با کلی پرحرفی ۳۰۰ پرداخت کردیم(تازه اولش می گفت یه تومن باید بدید)

خیاط هم خمش کلاس می یومد و به ما تایم نمی داد که چه ساعتی لباس رو تحویلمون می ده کلی رفت و اومد و دوباره کل کل گفت ساعت ۸ شب بیاید

 

خیاط خودش رفته بود منم متاسفانه لباس رو نپوشیدم و ما برگشتیم 

امروز لباس رو پوشیدم دیدم بعععععله قشنگ لباس رو خراب کرده

آخه مرد مومن وقتی نمی تونی لباس رو درست کنی اونجوری که من می خوام بگو نمی تونم شرمنده

اگه تهران بودم که لباس رو می بردم پرت می کردم تو صورتش انقدر که ما رو اذیت کرد

 

کلی کلاس اومد و پول هم گرفتن از ما ولی کار رو درست تحویل ندادن

حسابی اعصابم به هم ریخت 

امروز صبح از تهران که داشتیم بر می گشتیم متوجه شدیم مادربزرگم فشارش اومده پایین و بیمارستان بستری شده خداروشکر الان حالش خوبه.خانواده می‌ گن خدا بهمون رحم کرده چیزیش نشده نزدیک عروسی.

 

وقتی از تهران برگشتیم رفتیم عیادت عصری رفتم کاشت ناخن برای عروسی انجام دادم که عکسش رو می ذارم بعدش هم رفتم کلاس رقص

 

خلاصه روزهای شلوغیه

 

mehraban 75
۱۵ آبان ۰۳ ، ۰۰:۱۰ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲ نظر

mehraban 75
۱۳ آبان ۰۳ ، ۱۳:۴۵ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۴ نظر

 

 

چند روز پیش با مسئول تالار هماهنگ کردیم که یه روز بریم غذا رو تست کنیم

امشب رفتیم جاتون خالی غذا رو تست کردیم و خوشمون اومد و راضی بودیم

 من به مسئول تالار گفتم که می شه کار دیجی رو هم ببینیم؟که ما رو برد داخل سالن بخش خانم ها که من با دیجی حرف بزنم و از شانس نشد که کار دیجی رو ببینم چون قرار بود فیلم کوتاه عروس و دوماد پلی بشه و ما می خواستیم برگردیم ولی با دیجی صحبت کردم و باعث شد از نگرانیم کم بشه

(وقتی وارد سالن خانم ها شدیم همه با تعجب ما رو نگاه می کردن😂)

 

مسئول تالار هم خوش برخورده و سر مسائل مالی باهامون راه اومد که تا چند روز بعد عروسی کل مبلغ رو پرداخت کنیم.یه کارت عروسی هم به مسئول تالار طبق قولمون امشب تحویل دادیم.

از تالار که در اومدیم بیرون فهمیدیم یه کم بارون اومده و هوا خیلی خوب شده بود.ایشالا شب عروسی هم هوا خوب باشه.

تو اینستاگرام با دختری آشنا شدم که از قضا عروسی اونا هم ۲۳ آبان هست

کلی با هم تو دایرکت چت کردیم و با هم آشنا شدیم.هم شهری هم هستیم.

ایشالا همه جوون ها خوشبخت بشن🤲

 

mehraban 75
۱۲ آبان ۰۳ ، ۰۱:۵۸ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۴ نظر

چند روز پیش مادر ازم پرسید چه حسی داری از اینکه داری ازدواج می کنی؟

گفتم ترس خب مسئولیت جدیدی رو دارم قبول می کنم و ترس هم داره.

ولی خب مستقل شدن رو دارم تجربه می کنم.

کار کردن تو بیمارستان و شغل پرستاری یک مدل حس مستقل شدن با خودش داشت ازدواج هم یک مدل دیگه از حس مستقل بودن با خودش داره و جالبه به نظرم.

 

اینکه خودت رو به عنوان خانم یه خونه جدا بدونی و بپذیری و مسئولیت های جدید رو از صفر تا صد خود خودت انجام بدی جالبه و البته سخت هم هست ولی همه ی این سختی ها کنار همسر خوب و با وفا و مهربون آسون می شه.

به قول امروزی ها : یار خوب تمام ما جراست.

mehraban 75
۰۱ آبان ۰۳ ، ۰۰:۰۸ موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰ نظر

جمعه ۳۰ شهریور آخرین روز کاریم بود شیفت صبح و عصر

از شانس بد شیفت عصر من آبریزش بینی شدید داشتم و زنگ زدم مادر برام نوبت دکتر بگیره که بعد شیفت برم دکتر 

آخه روز بعدش یعنی شنبه مراسم عقدم بود و با میکاپ نمی تونستم مدام دستمال به دست باشم🤣

رفتم دکتر و خداروشکر خلوت بود دو تا آمپول زدن برام که باعث شد روز بعد حالم خوب شه و آبریزش بینیم کلا قطع شد

 

(شیفتم که تموم شده بود از دوستان و همکاران خداحافظی کردم و همشون برام آرزوی موفقیت کردن.روز قبلش از سرپرستارمون خداحافظی کرده بودم و بغلش کردم و داشت گریه م در می یومد)

 

صبح روز شنبه خونه رو مرتب کردیم چون شبش قرار بود خانواده و فامیل بیان خونمون

ساعت یک و نیم بعدازظهر رفتم آرایشگاه.فقط قرار بود میکاپ انجام بدم و شینیون نداشتم.لباسمم پوشیده بود.

یه توربان روی سرم که به تور وصل شده بود و لباسم که بالای لباس یقه حجاب فیکس کرده بودیم .

میکاپم که تموم شد خواهرم اومد لباس رو کمک کرد تنم کنم

از آرایشگاه که دراومدم بیرون  همسر منتظرم بود و منو دید و بغلم کرد

یکی دو تا از بچه های فامیل هم باهامون بودن و هماهنگی ها رو انجام می دادن و با دوربین فیلم می گرفتن

تو مسیر که داشتیم می رفتیم سمت خانه ی عقد به همسرم گفتم بوق بزن😁مردم وقتی ما رو می دیدن ذوق و خوشحالی رو تو چشماشون احساس می کردم.

یه خونه عقد رزرو کرده بودیم و خیییلی قشنگ بود

مراسم که تموم شد بقیه اومدن خونه ی ما شام

تو خونه هم بچه ها رقصیدن و برای هممون یه شب به یاد موندنی شد.

mehraban 75
۰۳ مهر ۰۳ ، ۱۲:۵۵ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۴ نظر

سلام

دوستان ممنون می شم تو این پست آهنگ های خوبی که خودتون دوست دارید رو برام کامنت کنید برای عروسی دارم آهنگ انتخاب می کنم گفتم از شما خواننده های وبلاگ هم کمک بگیرم.ممنون.

mehraban 75
۱۷ شهریور ۰۳ ، ۱۹:۰۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲ نظر