پیرو پست قبلی
دیشب از بیمارستان که اومدم بیرون فکر کنم ساعت ۱۱:۱۵ شب بود تا حالا اون موقع شب بیرون نبودم با ماشین تنهایی بخوام رانندگی کنم فلش رو زدم به ضبط و آهنگ های شاد گوش کردم تو ماشین.
گفتم بزار تخلیه هیجانی انجام بدم و این حجم کاری سخت و زیاد رو اینجوری بریزم دور این شد که موقع رانندگی چون خیابون ها هم خلوت بود با آهنگ شاد شروع کردم دست زدن خودمم خنده م گرفته بود گفتم الان مردم می گن دختره نصف شبی خل شده😆
مادر بعضی اوقات می گه جیغ بزن و تخلیه هیجانی انجام بده چون اصولا بچه ی ساکت و آرومی هستم فکر می کنن نمی تونم یا بلد نیستم جیغ بزنم چند سال پیش که رفته بودیم شمال تو تونل مادر گفت جیغ بزن شروع کردم به جیغ زدن اولین پرده یه صدای بم تر بود دومین پرده یه صدای جیغ تر بود از اون جیغ بنفش ها طوری که خواهرم گفت گوش هامون پاره شد😆
خلاصه اینکه دیشب هم تو مسیر جیغ زدم تا اعزام رو بشوره ببره
داشتم آهنگ گوش می کردم تو فاز خودم بودم که نزدیک خونه دیدم ماشین یهو سرعتش کم شد و خاموش شد گفتم بخشکی شانس این چش شد؟من که بنزین داشتم و دو تا خط بنزین هنوز مونده بود فلشر رو روشن کردم که از پشت ماشین ها بهم نزنن پیش خودم داشتم فکر می کردم که به پدر زنگ بزنم بیاد ماشین رو هل بده گوشه خیابون که به ذهنم رسید یه بار ماشینو خاموش روشن کنم که انجامش دادم دیدم در کمال ناباوری دو تا خط دوباره اومد رو صفحه و زدم دنده یک ماشین راه افتاد گفتم بسم الله بسم الله چه عجیب
یکی دو تا از همکارها نگرانم بودن گفتن وقتی رسیدی خونه بهمون خبر بده که زنگ زدم از نگرانی درآوردمش(محبوبیتم پیش بچه ها انقدر زیاد شده که دو نفرشون تا حالا بهم گفتن ما اگه پسر بودیم باهات ازدواج می کردیم😄)
یه چیزی که مجددا دوباره بهش فکر کردم و اذیتم کرد این بود که واقعا پرستارهای بیمارستان سینا تو اورژانس هیچ کاری نمی کردن بلند نمی شدن از سر جاشون تازه اونم اول شیفتی آخه چقدر بی مسئولیت😏محل نمی کردن
منطق مانع هشیاری است