مهربان

مهربان
آخرین نظرات

سفر پر از تجربه

پنجشنبه, ۲۹ فروردين ۱۴۰۴، ۱۲:۱۴ ق.ظ

تو ایام عید خییییلی شیفتام خوب بود و چند تا از شیفتامو آف شدم.بر خلاف بیمارستان قبلیم ،اینجا تو ایام عید خلوت تره چون دکترها می رن تعطیلات و خیلی عمل نمی کنن.بیمارستان قبلیم مرکز تصادفات بود و تو تعطیلات چون سفرها زیاد می شه مسلما تصادفات هم زیاده.

خب از این موضوع بگذریم بریم سر اصل مطلب

چند روز پیش تصمیم گرفتم یه همسفر پیدا کنم سه شنبه برم شمال مسافرت

دخترخاله م اوکی داد و روز قبل مشخص کردیم که کجا بریم و چی ببریم و در مورد مسافرت حرف زدیم

تصمیم نهایی بره سر بود.دریاچه ویستان

تو نظرات خونده بودم که جاده ش افتضاحه ولی بازم حرف گوش نکردیم و صبح سه شنبه رفتیم سمت بره سر

هر چقدر می رفتیم جلوتر به همدیگه می گفتیم این بود می گفتن جاده ش بده و فلان؟

تا اینکه به یه مسیر گلی رسیدیم یه کم جلوتر که رفتم دیدم نمی شه و دنده عقب گرفتم که برم همون مسیر آسفالت پارک کنم و بقیه مسیر رو پیاده بریم داشتم عقب می رفتم که یهو بوووووم خوردیم به یه چیزگفتم یااا خدا فکر کنم یه سمت ماشین به خاک رفت

پیاده شدیم دیدیم که ماشین از سمت راست خورده به تخته سنگ 

چون گلی بود خیلی مشخص نبود 

رفتم از یه آقایی کمک گرفتم و اون آقا هم زنگ زد دو نفر دیگه بیان کمکمون

با سنگ و چوب و بیل و همه جور وسیله کمک کردن ماشین رو از کنار اون تخته سنگ در بیاریم

خیلی بوی بنزین می یومد نگاه کردن دیدن که بر اثر ضربه، باک بنزین یه قسمتیش ضربه دیده و بنزین خالی شده

یعنی شده بود قوز بالا قوز 

بنزین تموم شده بود تقریبا نصف باک بنزینم😦😦

بد شانسی آورده بودیم

ماشین رو از مسیر گلی برامون درآوردن و یه جا پارک کردیم(با همون بنزین کم)

به یکی دو نفر که می شناختن زنگ زدن و یکی قرار شد بیاد از نزدیک ماشین رو ببینه گفت من با همین بنزین کم ماشین رو تا تعمیرگاه می برم(خودش مکانیکی داشت)

مسیر هم سخت بود و پر از پیچ

نشست پشت فرمون و من و دخترخاله مم نشستیم که ما رو برسونه مکانیک خودش

سر پایینی ها رو خلاص می رفت و سر بالایی ها رو استارت می زد یه کم گاز می داد با تکنیک بالاخره ما رو رسوند که واقعا دمش گرم

وقتی رسیدیم ازش پرسیدیم که می شه تعمیرش کرد یا باید باک جدید بگیریم؟

که تصمیم گرفت باک رو تعمیر کنه.

هوا هم سرد بود یه کم که گرم تر شدیم(خوب شد لباس گرم برده بودیم)رفتیم قدم بزنیم اون اطراف ناهار خوردیم،عکس گرفتیم و دوباره برگشتیم که درستش کرده بود و برامون یه کم  بنزین ریختن تو باک و هزینه رو پرداخت کردیم و دوباره رانندگی

ذوق کرده بودم که ماشینو دوباره انگار به دست آورده بودم مثل مریضی که سلامتیش رو به دست آورده باشه

دیگه از رفتن سمت دریاچه پشیمون شدیم و مسیر اومد رو برگشتیم و تو مسیر دوباره عکس گرفتیم و چای خوردیم و چون هوا مرطوب بود و خیلی جاها مه بود(ما اصلا خورشید رو ندیدیم) رو زمین شبنم نشسته بود و نمی شه رو زمین نشست حتی زیاد نمی تونستیم رو چمن وایسیم و عکس بگیریم چون جوراب هامون خیس می شد

 

دوست داشتیم حالا که نشد بریم ویستان حداقل یه جای دیگه بریم تو نقشه نگاه کردیم نزدیک به اونجایی که بودیم کجا می تونیم بریم ولی هر چی فکر کردیم دیدیم که  به هر جایی بخوایم برسیم شب می شه و اگه عکسی هم بخوایم بگیریم خوب نمی شه و تو روز باید باشه

خلاصه برگشتیم سمت شهرمون و تو برگشت از رودبار برای خانواده زیتون پرورده خریدم

واقعا شانسی که آوردیم این بود که وااااقعا آدم های با انصاف و خوبی تو مسیرمون قرار گرفتن و واقعا هر کاری از دستش بر می یومد دریغ نمی کردن.

این هم سفر به یاد موندنی من

۰۴/۰۱/۲۹ موافقین ۵ مخالفین ۰
mehraban 75

نظرات  (۱)

سلام و درود مهربان عزیز 

احوال شما چطوره

ببخشید این مدت سرم از لحاظ کاری حسابی شلوغ بود نرسیدم برات کامنت بزارم

دلت شاد و ایام به کام ت

🌹🌹🌹🌹🌹

پاسخ:
سلام و درود
ممنون
خواهش می کنم ایشالا همیشه موفق و شاد باشید😊

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی