روز تولد به یاد ماندنی
دیشب با همسرم داشتیم می رفتیم بیرون تولدم رو جشن بگیریم از بیمارستان زنگ زدن گفتن : بحران بیمارستانی باید امشب رو بیای بیمارستان.
قشنگ کوفتم شد.گفتن بخش قلب برو
به سوپروایزر گفتم من صبح هم شیفتم و شب و صبح پشت هم نمی تونم. گفت: باید به سر پرستارت بگی اینو
زنگ زدم گفت : من ببینم می تونم کسی رو واسه صبح جای شما جایگزین کنم یا نه که گفتن به جای صبح شما عصر بیا که من گفتم: عصر باید جایی برم(گروه نوازی تمرین داشتیم)و همون صبح خودم رو می مونم یعنی شب و صبح
روز تولد به یاد موندنی شد واقعا
دست سر پرستارم درد نکنه واقعا، که بهش گفته بودم شیفت نزاره روز تولدم
ولی
هم روز قبلش و هم همون روز برام شیفت گذاشته بود من که روز قبل رو با همکارها جا به جا کردم ولی روز تولدم مجبور شدم شیفت شب برم
دیشب بخش قلب که رفته بودم بهم گفتن ساعت ۱۲ و نیم شب برو بخواب ساعت ۵ صبح بیا تو بخش
من خواب موندم ساعت ۶ صبح رفتم تو بخش(اولین بار بود شیفت شب انقدر می خوابیدم)
از بیمارستان که دراومدم بیرون، رفتم خونه سریع در عرض یه ساعت دوش گرفتم و ناهار خوردم و آماده شدم رفتم گروه نوازی چون تمرین روز آخرمون بود نمی تونستم که نرم
بهمون گفته بودن کلا تیپ مشکی بزنید بیاید که همه یک دست باشیم
فردا هم اجرای گروه نوازی داریم
بریم که بترکونیم💪
تولد تون مبارک🌹
ان شاءالله ۱۲۰ سال عمر با عزت رو در کنار عزیزان تون و در سلامتی و صحت داشته باشین. 🍃