مهربان

مهربان
آخرین نظرات

امروز وقتی خواستیم از مشهد راه بیفتیم هنوز یک ساعت نشده بود که پدر گفت لاستیک ماشین پنچر شده رفت پایین نگاه کرد به لاستیک ها متوجه شد یه میخ تو مسیر رفته تو لاستیک جلو سمت راننده

ما به خاطر اینکه بتونیم از مشهد بیفتیم تو اتوبان از برنامه ویز استفاده کردیم

مادربزرگ خیییلی شیرین در اومد گفت انقدر که این خانمه تو برنامه گفت راست برو چپ برو اینجوری شد دیگه میخ رفت تو لاستیک

من انقدر خندیدم که نگو😂😂

mehraban 75
۱۱ فروردين ۰۲ ، ۲۰:۳۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲ نظر

بالاخره بیان همراهی کرد و تونستم عکس ها رو آپلود کنم

هر دفعه که مشهد می یومدیم جای دیدنی می رفتیم این دفعه خیلی تمایل نداشتم جایی به جز حرم برم ولی خب حوصله م داشت سر می رفت این شد که به پیشنهاد یکی از دوستان با خانواده رفتیم آرامگاه فردوسی و مزار استاد شجریان که تو این پست عکس ها رو براتون می ذارم

 

بین یکی از نمازهای مغرب و عشا این بسته ها رو پخش کردن👇

mehraban 75
۱۱ فروردين ۰۲ ، ۱۲:۲۷ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر

سلام

امیدوارم که تعطیلات عید بهتون خوش گذشته باشه و نماز روزه هاتون قبول درگاه حق.

یه سوال داشتم با توجه به وبلاگم و نوشته های وبلاگ اونطور که خودتون برداشت می کنید، هر کدوم از شما دوستان لطفا یکی از ویژگی های بنده رو زیر این پست بنویسه 🙏هر نفر یک ویژگی حالا یا مثبت یا منفی

mehraban 75
۱۱ فروردين ۰۲ ، ۱۱:۳۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر

تو حرم یاد خییییلی ها افتادم مثلا چهره یه آقایی یا خانمی منو یاد فلان شخص می انداخت و براش دعا می کردم

حتی یه خانمی رو دیدم که دستشو بالا آورده بود دعا می کرد چادرش رو که دیدم یاد چادر سرپرستار قبلیمون افتادم براش دعا کردم .

همه اون هایی که التماس دعا داشتن و حتی نداشتن و حتی اون هایی که نمی دونستن من اومدم مشهد تو این چند روزه ولی ناخودآگاه اومدن تو ذهنم براشون دعا کردم امروز هم آخرین زیارت این سفرم بود ان شالله دوباره قسمت بشه بیام مشهد و زیارت امام رضا🤲بعد صبحانه راهی شهر خودمون می شم.بعد تعطیلات دوباره من می مونم و بیمارستان و شیفت هام😂😭(هم گریه هم خنده)

شکر🤲😄

راستی شاید باورتون نشه ولی همون غذای متبرک که عکسشو گذاشته بودم و گذاشته بودمش خانواده بخورن هنوز که هنوزه مونده تو یخچاله😄😑و چون خانواده خودشون غذای هتل رو خورده بودن اون شب،  خیلی غذای متبرک رو نخوردن و این شد که هنوزم داریمش.

mehraban 75
۱۱ فروردين ۰۲ ، ۰۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

از وقتی که اومدم مشهد همش خواستم یا عکس بزارم یا فیلم ولی نشده حالا هر موقع اوکی شد پست می کنم.

mehraban 75
۱۰ فروردين ۰۲ ، ۲۳:۴۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

تو این مسافرت متوجه شدم که چقدر آب خوب می تونه موثر باشه روی پوست

تو شهر خودمون همش پاهام ترک بر می داشت ولی اینجا تو مشهد با اینکه مسافرت بودم ولی آب اینجا خیلی خوب بود و نسبت به شهر خودمون کف پاهام نرم تره با اینکه نه نرم کننده یا کرم رفع ترک پا زدم و نه اینکه سنگ پا زده باشم

 

mehraban 75
۱۰ فروردين ۰۲ ، ۲۳:۴۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر

امشب مامان و بابا رفتن خرید من و مادربزرگ موندیم تو هتل

من داشتم سه تار تمرین می کردم که مادربزرگ اومد کنارم و شروع کرد به صحبت کردن

از زمان قدیم

مثل اینکه مادربزرگم یه آقایی که خیاط بوده رو دوست داشته ولی وقتی برای پسر کد خدا واسه مادربزرگم مطرح می کنن اول مثل اینکه جواب رد می دن بعد برادر مادربزرگم به پدرش می گه این پسر کد خداست نمی تونیم بهشون نه بگیم

این می شه که جواب بله می دن در صورتی که مادربزرگم یکی دیگه رو دوست داشته و حتی اون پسره که خیاط بوده و مادربزرگم رو دوست داشته به مادربزرگم گفته بوده که بیا با هم فرار کنیم ولی مادربزرگم قبول نکرده گفته من آبروی خانواده مو ببرم به خاطر شوهر؟نه بابا😄

و زن پسر کد خدا می شه

پسر کد خدا یعنی خدا بیامرز پدربزرگ من مثل اینکه ۱۶ سال از مادربزرگم که ۱۸ سالش بوده اون موقع ، بزرگتر بوده

و یه پسر هم از همسر قبلیش داشته(همسر اولش فوت کرده بوده)

و جالب اینجاست که یکی از خاله هامم مثل اینکه پسر همسایه رو دوست داشته و پسره هم شدییییییییدا خاله منو دوست داشته ولی خاله م با یکی دیگه ازدواج می کنه 

پسره هم یه نامه عاشقانه و دل و جگر سوزاننده می نویسه و دل همه رو کباب می کنه با نوشتنش که چرا به من ندادینش

مثل اینکه دانشجو هم بوده و خیلی هم پسر مودب و خوبی بوده

ولی خب دیگه اونجوری که می خواستن اتفاق نیفتاده

یکی از اهالی ده اون موقع وقتی که مادربزرگم داشته کهنه های بچه از زن اولی پدربزرگم رو می شسته بهش گفته بوده چرا تو رو دادن به یه مردی که ۱۶ سال از خودت بزرگتر بوده مادربزرگم گفته سرنوشت منم این بوده

اون خانم هم گفته آخه سرنوشت چیه پدرت تو رو نباید می داده به مردی که تازه بچه هم داشته

بنده خدا مادربزرگم همیشه شاکیه و اون موقع خلاف حرف بزرگترهاشون حرف نمی زدن

mehraban 75
۱۰ فروردين ۰۲ ، ۰۰:۱۶ موافقین ۱ مخالفین ۱ ۴ نظر

عکس از غذای متبرک

ببخشید دیگه بعد از اینکه یه کمشو خوردم یادم اومد عکس بگیرم😂

mehraban 75
۰۹ فروردين ۰۲ ، ۱۸:۳۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ نظر

امروز یکی از بهترین روزهای عمرم بوده و هست.تو حرم وقتی نامه دعوت به مهمانسرا رو دادن دستم احساس کردم خدا و امام رضا یه نگاه خاص و ویژه ای بهم کردن.یه بار وقتی بچه بودم با خانواده غذای حرم رو خوردم و تو بزرگسالی در واقع این اولین بار می شه که می خوام غذای مهمانسرا رو بخورم ان شالله قسمت همگیتون بشه🤲

mehraban 75
۰۸ فروردين ۰۲ ، ۱۵:۴۹ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۸ نظر

امروز روبه روی حرم اتفاقی افتاد که ناخودآگاه گریه م گرفت😭

mehraban 75
۰۸ فروردين ۰۲ ، ۱۳:۳۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸ نظر