مهربان

مهربان
آخرین نظرات

دیشب که شیفت شب بودم همکارها رفتن چای ریختن منم رفتم که چای بریزم که دیدم از چند وقت پیش یه دونه کافی دارم تو کیفم که نخوردمش ریختم تو لیوانو رفتم تو بخش وقتی خوردم انقدددر خوب بود انقدررر خوب بود که نگو و نپرس

پیشنهاد می کنم بخورید حتما

 

Tim's coffee 3 in 1

mehraban 75
۱۱ بهمن ۰۱ ، ۲۲:۴۳ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر

و این هم دستپخت من برای شام امشب😎

 

mehraban 75
۱۱ بهمن ۰۱ ، ۲۰:۱۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۶ نظر

 

خیلی زود جوگیر نشو! تو فقط ازش خوشت اومده و هنوز اونو نمیشناسی ، ممکنه کمی جلوتر نظرت در موردش عوض شه پس عجله نکن  

تصورات ازدواج و زندگی مشترک باهاش بدون شناخت اش نداشته باش ، در رابطه حرفا رو جدی نگیر به رفتارها با دقت توجه کن 

رابطه ات رو با خودت رو قطع نکن ،برنامه ها اهداف و دوستانت رو با شروع رابطه کنار نزار

هر چقدر که برات جذابه ازش بت نساز با خودت تکرار کن که تو اونو نمیشناسی و فقط قراره اونو بررسی کنی که فرد مناسبی برای تو هست یا نه!

بدون شناخت و هیجانی اونو به حریم شخصیت راه نده  ، رابطه جنسی بدون شناخت و گذر زمان نداشته باش 

mehraban 75
۱۰ بهمن ۰۱ ، ۲۲:۴۱ موافقین ۱ مخالفین ۱ ۳ نظر

چند روز پیش که برای حلزون تراپی رفته بودم اون روز ماسک خیلی خوبی رو صورتم گذاشت طوریکه بلافاصله بعد شستن اون ماسک احساس کردم صورتم شفاف تر شده از خانمه سوال کردم مواد داخل ماسک چیه گفت عسل،آرد نخود،لیمو شیرین باید یه روز حتما تو خونه امتحانش کنم

وقتی از روی تخت بلند شدم که برم صورتمو بشورم دیدم چقدر قشنگه رنگ ماسکش زرد لیموییه😊

حلزون هاش خیلی بی ناموس شدن هر دو دفعه ای که امسال رفتم برای حلزون تراپی  دوتا از حلزون ها می چسبن به هم😂😂😂

mehraban 75
۱۰ بهمن ۰۱ ، ۰۰:۴۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۴ نظر

چند وقت پیش آزمون دادم برای استخدامی

ولی امروز متوجه شدم که قبول نشدم و خیلی ناراحت شدم

حتما صلاحی بوده

بازم خدارو شکر

کاش می شد همه پرستارهایی که طرحشون یا تمدید طرحشون تموم می شه بلافاصله استخدام بشن

mehraban 75
۰۹ بهمن ۰۱ ، ۱۴:۴۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۶ نظر

چند وقت پیش یه مریض داشتم بهم گفت من وقتی با شوهرم ازدواج کردم یه بار شوهرم منو پرت کرده سرم خورده به یه جایی و رفتم تو کما وقتی از کما اومدم بیرون و حالم بهتر شد پدرم گفته از شوهرت جدا شو ولی من گفتم آخه کجا بیام؟بیام ور دل تو؟

و ۱۳ سال تلاش کردم و کلی درمان های هورمونی انجام دادم تا بچه دار بشم آخه می گفتن بچه دار بشی اوضاع زندگیت بهتر می شه

ولی خوب که نشد هیچ بدتر هم شد

گفت با هم سه نفری رفتیم مسافرت و تو اون مسافرت تصادف کردیم و شوهرم هییییچ چیش نشد ولی من هم مهره کمرم هم دستم و هم پام شکست و حتی شوهرم اجازه نداده بچه م بیاد منو ببینه و بنده خدا گریه می کرد

از این دلش می سوخت که شوهرش انقدر بهش بدی کرده ولی هیچ اتفاقی براش نیفتاده و می گفت خدا بنده های بدشو بیشتر دوست داره

ولی من بهش گفتم شایدم خدا می خواد اینجوری صبرتو امتحان کنه

بنده خدا سه بار رفت اتاق عمل تا کل عمل هاش تموم شه

ناراحت بود که حتی شوهرش نمی یاد ببینتش

یه بار شوهرش زنگ زده بود بیمارستان به شوهرش گفتم خانمت می خواد شما رو ببینه گفت باشه می یام ولی نیومد☹

 

اینم از داستان مریض ناراحت

mehraban 75
۰۸ بهمن ۰۱ ، ۲۲:۴۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۴ نظر

اینکه هر روز شیفت بری و تو هر شیفت یه روتین خاص مثل ساکشن و دهانشویه انجام بدی و پانسمان کنی خسته کننده ست و بعدش عین میرزا بنویس همش تو گزارش پرستاری هر کاری کردی رو باید بنویسی این از همه بدتره مخصوصا وقتی سه تا مریض داشته باشی

بیمارستان ما اینجوریه که به پرستاری که سه تا مریض داره معمولا یه مریض سخت تر و بدحال تر و دو تا مریض بهتر بهش می دن و جالب اینجاست که پیش اومده مثلا اون دو تا مریض خوب انتقال به بخش شدن و خالی شده اون دو تا تخت و یه مریض دیگه هم اون پرستار تحویل گرفته

یعنی تو یه شیفت همه ی کارهای ۴ تا مریض از ریز تا درشت رو انجام داده و این بده

mehraban 75
۰۸ بهمن ۰۱ ، ۲۲:۳۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

امشب مهمون داشتیم یکی از فامیل های نزدیک

ازدواج پسره و دختره فامیلی هست

پسره پسر خوبیه خیلی شخصیت پخته ای داره و خداروشکر تو اطرافیانم جزو محدود زن و شوهرهایی هستن که زندگیشون خوبه و به طلاق نکشیده خداروشکر(انقدر که طلاق شنیدم و آمار طلاق رفته بالا)

الان بچه دارن و چند ماهشه

بعضی اوقات فکر می کنم به اینکه کاش چند سال پیش به این پسره جواب مثبت می دادم و الان هم زندگی آرومی داشتم و رفته بودم سر خونه زندگیم و هم اینکه یه بچه داشتم

مگه ما آدما از زندگی چی می خوایم؟جز اینکه یه نفر رو دوست داشته باشیم و خانواده تشکیل بدیم و تنها نباشیم(البته موفقیت شغلی و این ها هم هستن)

بعدش می گم نه من لیاقتم بیشتر از این هاست و بعدش به خودم می گم الان تو این سن ۲۷ سالگی می خواستم بچه داشته باشم آخه چی کار؟الان مجردم و هیچ مسئولیتی ندارم و آزادم و می تونم به خیلی کارها برسم(ادامه تحصیل،موفقیت شغلی،زبان خوندن و خیلی کارهای دیگه) و در زمان مناسب با کیس مناسب هم ازدواج می کنم فقط باید صبور باشم تا شخص مناسب پیدا شه

یه جور خود درگیری😂

mehraban 75
۰۸ بهمن ۰۱ ، ۰۰:۴۳ موافقین ۳ مخالفین ۰

بعضی اوقات مغز آدم سوت می کشه از بعضی متن ها تو درس ها و کتاب های درسی😑😕

 

چرا درس خوندن و درس ها انقدر سختن؟

 

شما وجدانا یه نگاه به این صفحه بنداز آخه😑😕

 

mehraban 75
۰۶ بهمن ۰۱ ، ۲۳:۳۸ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳ نظر

امشب شب آرزوهاست

برای من تو این شب عزیز دعا کنید

ان شالله همه به همه آرزوهاشون برسن

الهی آمین🤲

 

 

امشب مامان گفت بیا دعای یستشیر رو بخونیم که شب آرزوهاست و دعای خوبیه

اولین بار بود می خوندم خدا رو صدا می زنه تو دعا و می گه ما انسان های ضعیفی هستیم ولی خدا قویه

ما انسان های فقیری هستیم ولی خدا غنی هست

و می گه خدایا عیب های ما رو بپوشان

mehraban 75
۰۶ بهمن ۰۱ ، ۲۳:۳۵ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳ نظر