مهربان

مهربان
آخرین نظرات

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بدحال» ثبت شده است

امروز قبل رفتن به بیمارستان داشتم به یکی از مریض ها فکر می کردم می گن به هر چی فکر کنی جذبش می کنی رفتم بیمارستان دیدم همون مریض مریضمه.

۹۰ درصد سوختگی.یه آقای ۴۰ ساله افغانی که نزدیک به علوفه آتیش گرفته بوده که خودش هم آتیش می گیره و بدنش می سوزه

لباش انقدر ورم کرده بود مثل این می موند که ۲۰ میل ژل تزریق کرده باشه

ساعت ۱۰ صبح پانسمان سوختگی رو انجام دادیم یک ساعت بعد دکتر اومد گفت پانسمان هاشو باز کنید😭

بفرستین اورژانسی اتاق عمل یعنی اگه یک ساعت دکتر زودتر اومده بود ما اووون همه زحمت نمی کشیدیم سر تا پای مریضو پانسمان کنیم😭

ساعت ۱۱ گفت بیاد اتاق عمل تازه ساعت یک و نیم بعدازظهر تخت خالی شد بردیمش

تو اتاق عمل کلا بدنش رو تیغ انداخته بودن

عصر سوپروایزر اومد گفت مثل این که شیفت صبح تخت پیدا کردن تو یکی از بیمارستان های تهران ولی چون مریض افغانی بوده کنسل شده😑☹

ساعت ۱۲:۳۰ تو اون اوضاع قاراشمیش اون یکی مریضم تاکی کارد و تاکی پنه شد و بهم ریخت 

خلاصه که امروز به معنی واقعی صاف شدم تازه ساعت ۳ عصر وقت کردم گوشیمو نگاه کنم که دیدم مادرم ۴ بار بهم زنگ زده و پیام داده.زنگ زدم گفتم شیفت خیلی بدی داشتم

mehraban 75
۲۵ خرداد ۰۲ ، ۲۳:۲۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲ نظر

من بالاخره رسیدم خونه😂(البته الان نه ها ،یه دو ساعتی می شه)

حین اعزام چه اتفاق هایی که نیفتاد:تصادف،بدحال شدن مریض،...

حین انتقال مریض به بیمارستان مقصد و تکون هایی که به مریض تو ماشین وارد می شد مریض بدحال شد و درصد اکسیژن خونش اومد پایین فقط خدا خدا می کردم سالم برسونیمش

اون مابین تصادف کردیم و آینه ی ماشین سمت راننده شکست یعنی بدشانسی پشت بدشانسی

تو آمبولانس که نشسته بودم یه لحظه احساس کردم صدای بوق ممتد می یاد ولی متوجه نشدم صدا از کجاست به خودم گفتم فکر کنم بمب کار گذاشتن الان می ترکیم می ریم رو هوا😂

و یه چیز دیگه و یه موضوعی که تعجب کردم این بود که اونجا یه خانم چادری بهم گفت بهت چادر بدم سر کنی؟🙄😲یکی از حراست های بیمارستان اونجا هم بهم گفت چادر نداری نرو دفتر پرستاری😑😕😯

این هم از داستان اعزام

mehraban 75
۲۳ آذر ۰۱ ، ۲۳:۱۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

دیشب که شبکار بودم یکی از مریض هامون ساعت ۵ صبح بدحال شد و شروع کرد به خونریزی.

تو اعتراضات شرکت کرده بود و به پای سمت چپش شلیک کرده بودن وقتی اومده بود بیمارستان پاشو عمل کرده بودن

دیشب از اول شیفت تا ساعت پنج صبح خوب بود ولی ساعت پنج صبح همکارم صدام کرد برم نزدیک تخت مریضش وقتی زمین پر از خون رو دیدم وحشت کردم

پای مریض شروع کرده بود به خونریزی فعال طوری که نمی شد بند آورد خونریزی رو

شریان پاش از اون قسمتی که عمل شده بود پاره شده بود (تصور کنید مثل گوسفندی که سرشو بریده باشن همونجور با فشار از پاش خون می یومد) و خونریزی فعال داشت

در عرض یک دقیقه مریض رنگش پرید با اون حجم خونریزی و صحنه واقعا ترسناک و وحشتناک و ناراحت کننده ای بود من که داشت گریه م در می یومد واسه مریض

لعنت فرستادم اونایی رو که با این بنده خدا این کار رو کردن خدا ازشون نگذره

تو این جور موقعیت ها سریع باید بتونی عکس العمل درست نشون بدی وگرنه مریض از دست می ره

سریع چند تا سرم اضافی براش تزریق کردیم چون حجم زیادی خون از بدنش رفته بود و زنگ زدیم بانک خون که دو واحد کیسه خون اورژانسی برامون حاضر کنن که به مریض بزنیم.

یه وسیله ای هست به اسم تورنیکت که خون رو بند می یاره از اتاق عمل این وسیله رو برامون آوردن بالای اون قسمتی که خونریزی داشت بستیم و اینجوریه که مثل دستگاه فشار خون فشار وارد می کنه ولی چون مریض هوشیار بود نتونست اون فشار رو تحمل کنه دکتر گفت سریع اورژانسی بیارین اتاق عمل

همکارم می گفت احتمالا پاشو قطع کنن😑😪

کلا صحنه خیلی بدی بود وقتی اون صحنه رو دیدم وقتی خواستم برم خدمات بخشمون رو صدا کنم که بیان بالا سر مریض ، پاهام سست شده بود

 

این هم از شبکاری دیشب ما😣

 

 

 

mehraban 75
۲۲ آذر ۰۱ ، ۱۶:۵۲ موافقین ۱ مخالفین ۱ ۵ نظر