مهربان

مهربان
آخرین نظرات

خداروشکر امشب از اول شیفت یه مریض داشتم با یه تخت خالی

تا الان که خبری نیست از مریض جدید، امیدوارم تا آخر شیفت که فردا صبحه هیچ مریضی نیاد

هر موقع با مادر صحبت می کنم تو شیفت شب می گه که چند تا مریض داری وقتی می فهمه یه تخت خالی دارم می گه ایشالا تا فردا صبح هیچ مریضی نیاد

mehraban 75
۲۰ ارديبهشت ۰۲ ، ۲۲:۱۶ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱ نظر

امروز با هم لانگ بودیم

از چند روز پیش شیفت امروز رو نگاه کرده بودم دیدم روز خوبیه واسه اینکه بگم بهش چون ۱۲ ساعت با هم‌ شیفتیم.

مدام با خودم کلنجار رفتم و این پا و اون پا کردم تا فرصت مناسب گیر بیارم تا بتونم تو یه تایم مناسب حرفمو بهش بزنم یه چند تا سوال پرسید ازم که واسه فلان کار مریض چه وسایلی باید ببرم بالا سر مریض آماده بزارم؟که راهنماییش کردم وقتی داشت وسایل رو می برد تعدادش زیاد بود داشت از دستش می افتاد که پیش خودم گفتم الان موقعیت خوبیه که بهش گفتم بزار کمکت کنم گفت نه می برم و می تونم و گفتم نه بزار کمکت کنم

مریضش تو اتاق ایزوله بود و کسی نمی تونست راحت مزاحممون بشه بعد که وسایل گذاشتم تو اتاق ایزوله بهش گفتم شما اهل کوهنوردی هستی؟گفت آره من و دوستام کهنه باغستان می ریم خودمون و با یه گروهی دو شب و سه روز یه جایی بود رفتیم و داشت توضیح می داد

منم از همون گروه که باهاشون رفته بودم آلش دشت توضیح دادم

آخرش هم گفتم باید گروه های خوبو به هم معرفی کنیم😄

اولش قصدم این بود که فقط به خودش بگم گفتم اینجوری ضایعه ست به بقیه هم بگم که یه وقت فکر نکنه من منظور خاصی داشتم فقط به خودش گفتم

تو توضیحاتمم گفتم که به آقای فلانی و خانم فلانی و چند نفر دیگه هم گفتم کم کم دارم به بقیه هم می گم

آخرش تشکر کرد

آخر شیفت هم وقتی که شیفت تموم شد برام دست تکون داد😍 که یعنی خداحافظ😃اوخی🥰

 

 

 

 

mehraban 75
۱۸ ارديبهشت ۰۲ ، ۲۲:۵۲ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۲ نظر

سلام

بیاید صحبت کنیم

به جز خوبی و خوبم و سلامت باشی و زنده باشی و تعارف

مثلا بگید چی کار می کنید و کجا هستید و کجاها رفتید و کجاها می خواید برید؟

از منم خواستید سوال بپرسید.

mehraban 75
۱۷ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۵:۲۵ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۸ نظر

mehraban 75
۱۵ ارديبهشت ۰۲ ، ۲۳:۵۶ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۷ نظر

دیشب شبکار بودم صبح می خواستم حجم سرمی که برای مریضم تزریق کردمو جمع ببندم و حساب کنم وااااقعا مغزم هنگ کرده بود و نمی تونستم تشخیص بدم چی به چیه

آثار شبکاریه دیگه☹

باید نگاه می کردم می دیدم که مریض تو ۶ ساعت چقدر ادرار داشته بعد حجم ادرار مریض تو اون ۶ ساعتو به علاوه ۲۵۰ سی سی (عدد ثابت) می کردم

برای اینکه تو ۲۴ ساعت حجم سرم دریافتی رو حساب کنم باید اول حساب می کردم مثلا از ساعت ۶ عصر تا ساعت ۱۲ شب چقدر سرم باید می گرفته حالا از شیفت من که ساعت ۸ شب شروع می شد چقدر می شه؟

یعنی مثلا ۶ ساعت ۴۰۰ تا حالا ۴ ساعت چقدر؟

بعد این فقط ۴ ساعت از ۲۴ ساعت بود دوباره همین جور ادامه باید بدی تا ببینی تا آخر شیفت چقدر می شه جمع بستم در اومد ۶۶۶😁

۶۶۶  سه تا ۶ داره😁😆

(این عدد بعد یک ساعت فکر کردن مغزم هندل کرد و فهمیدم چه عددی باید بنویسم😆)

mehraban 75
۱۴ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۴:۱۶ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳ نظر

یکی دو روز پیش با همون اکیپی که رفته بودم آلش دشت ، رفتم قله مردمی

خیلی خوبه و خیییلی خوش می گذره

دارم کم کم به همکارها می گم که اونا هم اگه بتونن بیان

خیلی خوب می شه همکارها با هم بریم

جدیدا یه پسر قدبلند اومده به نیروهامون اضافه شده می خوام به اونم بگم که بیاد کوهنوردی.

به مادر شوخی می کردم می گفتم می یارمش تو اکیپ کوهنوردی شما هم بیا داماد آینده تو ببین😄😁

بعد قله مردمی رفتم کفش و جوراب کوهنوردی هم خریدم

اینم عکسش

mehraban 75
۱۴ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۲:۳۸ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۰ نظر

 

 

mehraban 75
۱۱ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۷:۳۲ موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱ نظر

الان که فکر می کنم متوجه شدم که

تو اکیپ کوهنوردی باید ادای پلانکتون های شگفت زده رو در می آوردم بعد من پلانکتون رو با فلامینگو اشتباه گرفته بودم داشتم ادای فلامینگو رو در می یاوردم🤣🤣🤣🤣

 

 

mehraban 75
۱۰ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۷:۵۵ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۷ نظر

یه همسایه داریم ماشینشو تو پارکینگ به بدترین شکل ممکن پارک می کنه که من هر دفعه وقتی می خوام ماشینو ببرم داخل پارکینگ سر جا پارک کنم حرص می خورم بعضی اوقات می گم به خودم که یه خط بندازم رو ماشینش ولی میگم عه مهربان آروم باش و به اعصابت مسلط باش

اینم عکسش👇👇

این آهنگ هم با سه تار زدم .جور در می یاد واسه اون حس خط انداختن رو ماشین😄یه ریتم ترس آور داره😄

 

 

mehraban 75
۰۹ ارديبهشت ۰۲ ، ۲۲:۲۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۸ نظر

سلام مجدد

نوبتی هم که باشه نوبت تعریف سفر به سی دشت هستش :

پنج شنبه به دو سه تا از دوستام گفتم یه تور هست می یاید؟یه نفر قبول کرد هماهنگ کردیم کی چی بیاره.صبحانه با من شد و ناهار با دوستم

من زودتر رسیدم و منتظر شدم دوستم و خواهرش هم بیان.قرار  ساعت ۶ صبح بود.موقع سوار شدن به اتوبوس اسامی رو می خوندن.راننده هم خانم بود😊

لیدر گروه یه آقای بسیار با شخصیت دهه پنجاه بود.بین راه گفتن نمی شه بریم سی دشت و مشکلی پیش اومده می ریم آلش دشت

یه مسیر کوهستانی جنگلی که واقعا روحیه آدمو عوض می کرد.

از اتوبوس پیاده شدیم و یه مسیر طولانی رو با گروه کوهنوردی کردیم.

انقدر قشنگ بود که واقعا لذت بردیم از طبیعت بکر اونجا.

صدای گنجشک و پرنده ها قشنگی جنگل رو چند برابر کرده بود

من و دوستم دوست داشتیم عکس زیاد بگیریم ولی چون گروه جلو می افتادن ما مجبور می شدیم زودی عکس بگیریم و دوباره حرکت کنیم که خییلی دیگه عقب نمونیم.

خواهر دوستم که دیگه خسته شده بود می گفت بسه چقدر عکس می گیری.به دوستم می گفت و همش غر می زد😆

می گفت کلییی عکس می گیره خیلی هاش هم تو خونه پاک می کنه.

اواسط راه وایسادیم برای صبحانه خوردن.جاتون خالی نون تست و مربا و پنیر خامه ای با یا مدل نون شیرین خوشمزه که من خیلی طرفدارشم 

آب جوش هم برده بودم واسه چای ولی دوستم و خواهرش نگران سرویس بهداشتی بودن به خاطر همین چای نخوردن😆

صحبت کردیم و عکس گرفتیم دوباره حرکت کردیم .برای ناهار وایسادیم و ساندویچ خوردیم.

یکی دو ساعت بعد بچه های گروه گفتن بیاید پانتومیم بازی کنیم من و دوستم تو گروه های مخالف هم بودیم که گروه ما برنده شد💪😊

نوبت من که شد باید کلمه پلانکتون‌ های شگفت زده رو در می یاوردم که بچه ها نتونستن حدس بزنن😆

عکس دسته جمعی گرفتیم و لیدر گروه با یکی از خانم ها آواز خوندن کنار آتیش ما هم آروم همراهی می کردیم.

ساعت حدودا ۵ عصر شده بود که حرکت کردیم و برگشتیم.

خلاصه که خیلی خوش گذشت و پیشنهاد می کنم حتما با این گروه ها مسافرت برید.

یکی از بچه های گروه به من گفت چند سالتونه؟گفتم چند بهم می خوره؟😆

گفت ۱۷

من ☹😑

گفتم نه من ۲۶ ام😆

تو این پست عکس هایی که خودم یا بچه ها گرفتن رو آپلود می کنم😊

mehraban 75
۰۹ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۰:۵۵ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۶ نظر