مهربان

مهربان
آخرین نظرات

دیشب شبکار بودم صبح می خواستم حجم سرمی که برای مریضم تزریق کردمو جمع ببندم و حساب کنم وااااقعا مغزم هنگ کرده بود و نمی تونستم تشخیص بدم چی به چیه

آثار شبکاریه دیگه☹

باید نگاه می کردم می دیدم که مریض تو ۶ ساعت چقدر ادرار داشته بعد حجم ادرار مریض تو اون ۶ ساعتو به علاوه ۲۵۰ سی سی (عدد ثابت) می کردم

برای اینکه تو ۲۴ ساعت حجم سرم دریافتی رو حساب کنم باید اول حساب می کردم مثلا از ساعت ۶ عصر تا ساعت ۱۲ شب چقدر سرم باید می گرفته حالا از شیفت من که ساعت ۸ شب شروع می شد چقدر می شه؟

یعنی مثلا ۶ ساعت ۴۰۰ تا حالا ۴ ساعت چقدر؟

بعد این فقط ۴ ساعت از ۲۴ ساعت بود دوباره همین جور ادامه باید بدی تا ببینی تا آخر شیفت چقدر می شه جمع بستم در اومد ۶۶۶😁

۶۶۶  سه تا ۶ داره😁😆

(این عدد بعد یک ساعت فکر کردن مغزم هندل کرد و فهمیدم چه عددی باید بنویسم😆)

mehraban 75
۱۴ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۴:۱۶ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳ نظر

یکی دو روز پیش با همون اکیپی که رفته بودم آلش دشت ، رفتم قله مردمی

خیلی خوبه و خیییلی خوش می گذره

دارم کم کم به همکارها می گم که اونا هم اگه بتونن بیان

خیلی خوب می شه همکارها با هم بریم

جدیدا یه پسر قدبلند اومده به نیروهامون اضافه شده می خوام به اونم بگم که بیاد کوهنوردی.

به مادر شوخی می کردم می گفتم می یارمش تو اکیپ کوهنوردی شما هم بیا داماد آینده تو ببین😄😁

بعد قله مردمی رفتم کفش و جوراب کوهنوردی هم خریدم

اینم عکسش

mehraban 75
۱۴ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۲:۳۸ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۰ نظر

 

 

mehraban 75
۱۱ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۷:۳۲ موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱ نظر

الان که فکر می کنم متوجه شدم که

تو اکیپ کوهنوردی باید ادای پلانکتون های شگفت زده رو در می آوردم بعد من پلانکتون رو با فلامینگو اشتباه گرفته بودم داشتم ادای فلامینگو رو در می یاوردم🤣🤣🤣🤣

 

 

mehraban 75
۱۰ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۷:۵۵ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۷ نظر

یه همسایه داریم ماشینشو تو پارکینگ به بدترین شکل ممکن پارک می کنه که من هر دفعه وقتی می خوام ماشینو ببرم داخل پارکینگ سر جا پارک کنم حرص می خورم بعضی اوقات می گم به خودم که یه خط بندازم رو ماشینش ولی میگم عه مهربان آروم باش و به اعصابت مسلط باش

اینم عکسش👇👇

این آهنگ هم با سه تار زدم .جور در می یاد واسه اون حس خط انداختن رو ماشین😄یه ریتم ترس آور داره😄

 

 

mehraban 75
۰۹ ارديبهشت ۰۲ ، ۲۲:۲۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۸ نظر

سلام مجدد

نوبتی هم که باشه نوبت تعریف سفر به سی دشت هستش :

پنج شنبه به دو سه تا از دوستام گفتم یه تور هست می یاید؟یه نفر قبول کرد هماهنگ کردیم کی چی بیاره.صبحانه با من شد و ناهار با دوستم

من زودتر رسیدم و منتظر شدم دوستم و خواهرش هم بیان.قرار  ساعت ۶ صبح بود.موقع سوار شدن به اتوبوس اسامی رو می خوندن.راننده هم خانم بود😊

لیدر گروه یه آقای بسیار با شخصیت دهه پنجاه بود.بین راه گفتن نمی شه بریم سی دشت و مشکلی پیش اومده می ریم آلش دشت

یه مسیر کوهستانی جنگلی که واقعا روحیه آدمو عوض می کرد.

از اتوبوس پیاده شدیم و یه مسیر طولانی رو با گروه کوهنوردی کردیم.

انقدر قشنگ بود که واقعا لذت بردیم از طبیعت بکر اونجا.

صدای گنجشک و پرنده ها قشنگی جنگل رو چند برابر کرده بود

من و دوستم دوست داشتیم عکس زیاد بگیریم ولی چون گروه جلو می افتادن ما مجبور می شدیم زودی عکس بگیریم و دوباره حرکت کنیم که خییلی دیگه عقب نمونیم.

خواهر دوستم که دیگه خسته شده بود می گفت بسه چقدر عکس می گیری.به دوستم می گفت و همش غر می زد😆

می گفت کلییی عکس می گیره خیلی هاش هم تو خونه پاک می کنه.

اواسط راه وایسادیم برای صبحانه خوردن.جاتون خالی نون تست و مربا و پنیر خامه ای با یا مدل نون شیرین خوشمزه که من خیلی طرفدارشم 

آب جوش هم برده بودم واسه چای ولی دوستم و خواهرش نگران سرویس بهداشتی بودن به خاطر همین چای نخوردن😆

صحبت کردیم و عکس گرفتیم دوباره حرکت کردیم .برای ناهار وایسادیم و ساندویچ خوردیم.

یکی دو ساعت بعد بچه های گروه گفتن بیاید پانتومیم بازی کنیم من و دوستم تو گروه های مخالف هم بودیم که گروه ما برنده شد💪😊

نوبت من که شد باید کلمه پلانکتون‌ های شگفت زده رو در می یاوردم که بچه ها نتونستن حدس بزنن😆

عکس دسته جمعی گرفتیم و لیدر گروه با یکی از خانم ها آواز خوندن کنار آتیش ما هم آروم همراهی می کردیم.

ساعت حدودا ۵ عصر شده بود که حرکت کردیم و برگشتیم.

خلاصه که خیلی خوش گذشت و پیشنهاد می کنم حتما با این گروه ها مسافرت برید.

یکی از بچه های گروه به من گفت چند سالتونه؟گفتم چند بهم می خوره؟😆

گفت ۱۷

من ☹😑

گفتم نه من ۲۶ ام😆

تو این پست عکس هایی که خودم یا بچه ها گرفتن رو آپلود می کنم😊

mehraban 75
۰۹ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۰:۵۵ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۶ نظر

سلام مجدد

من اومدم پررررر انرژی😍😍

فردا می خوام با تور برم سی دشت یکی از مناطق ییلاق گیلان💃💃

منتظر پیام های پرانرژیتون هستم😊

 

 

mehraban 75
۰۷ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۹:۰۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۵ نظر

خب نوبتی هم که باشه نوبت تعریف از سفر یه روزه ی من و خانواده از داماش هست

نمی دونم تا حالا اسمشو شنیدین یا به داماش سفر کردین یا نه ولی اگه نرفتین حتما پیشنهاد می کنم برین و از نزدیک ببینین.

واقعا طبیعتش فوق العاده ست تو بهار و تابستون بهتره چون کلا منطقه سردسیری هستش و اکثر مواقع مه داره اونجا چون ارتفاعش زیاده و یه منطقه کوهستانیه

حالا از شانس،  ما رفتیم امروز اصلا مه نبود

حالا بگذریم

وایسین از اول براتون تعریف کنم

دیشب مادر گفت ساعت ۶ صبح فردا می خوایم حرکت کنیم به سمت داماش

من گفتم ۶ صبح؟😯

گفت آره که بریم زودتر جا بگیریم

خلاصه راه افتادیم سمت داماش به همراه یکی از اقوام(البته اونجا که رسیدیم بازم چند نفر بهمون ملحق شدن)

حالا داماش اصلا کجاست؟براتون می گم

داماش تو شهرستان رودبار و استان گیلان هست.محل زیستگاه سوسن چهلچراغه که اولین بار یه گیاه شناس آلمانی شناسایی می کنه و این گیاه سال ۱۳۵۵ تو فهرست آثار طبیعی ملی ایران ثبت می شه

تو مسیر داماش دو تا امامزاده هست به اسم حنیفه و حمزه

ما رفتنی رفتیم امامزاده حنیفه اونجا صبحانه خوردیم بعد دوباره حرکت کردیم سمت داماش

جاتون خالی اونجا حسابی عکس گرفتیم تو طبیعت بکرش

من که از منظره و سر سبز بودن اونجا حسابی به ذوق اومده بودم و همش تکرار می کردم:

چقدر قشنگه

چقدر قشنگه ...

چون نمی خوام پست خسته کننده بشه بقیه رو تو پست بعدی می نویسم و عکس ها رو هم اونجا آپلود می کنم

خودم که الان دیگه چشمام باز نمی شه انقدر خسته شدم فردا هم از ساعت ۷:۳۰ صبح تا ۸ شب سرکارم و شیفتم.

راستی این عکس کناری که گذاشتم تو وبلاگم امروز همونجا تو داماش گرفتم😊

 

 

mehraban 75
۰۳ ارديبهشت ۰۲ ، ۲۳:۱۹ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۸ نظر

امروز از صبح به مسئول شیفت گفته بودم که من شیفت عصر می خوام با پاس برم چون ساعت ۷ شب کلاس دارم اونم موافقت کرد بعد یکی از مریض هامو انتقال به بخش کردن چون تحت نظر مریض داشتن و ما باید مریض اونا رو ادمیت می کردیم

خلاصه که مریضه رفت و من تو تمام شیفت عصر منتظر مریض جدید بودم که بیاد از ساعت ۳ یا ۳:۳۰ منتظر موندم گفتم به خودم که مریضو ادمیت می کنم کارهاشو انجام می دم بعد نزدیک ساعت ۷ شب پاس می گیرم و کلاس سه تارمم می رم ساعت ۴ شد نیومد ۵ شد نیومد ۶ شد نیومد منم پشت هم زنگ می زدم دفتر پرستاری  و تحت نظر پیگیری می کردم که مریضو کی می فرستید؟ اگه مریض نمی خواد بیاد من با پاس برم تا بتونم کلاسمو شرکت کنم

با سوپروایزر صحبت کردم تلفنی که گفت همکارهای تحت نظر یه ربع دیگه مریضو می فرستن بخش شما حالا ساعت چند بود تقریبا ۶:۲۰ به خودم گفتم شانسمانه ست من می خواستم مریضه نیاد که بتونم با پاس برم ولی مثل اینکه باید بی خیالش بشم چون ۷ کلاسم شروع می شد این شد که زنگ زدم آموزشگاه موسیقی گفتم من نمی تونم کلاسمو بیام به احتمال زیاد.

حدس می زنید مریض بالاخره ساعت چند اومد؟

ساعت ۶:۴۵😑😏

به خودم گفتم انگاری اینا فقط می خواستن من به کلاسم نرسم

هیچی دیگه مریض اومد چاقو خورده و نزاعی بود کلی جای خراش و زخم.دست و پاهاش آتل داشت ولی شانس آوردم که هوشیار بود

سریع سپردم به همکارها مریض هامو و سریع با سرعت نوووور خودمو رسوندم کلاس ساعت چند رسیدم؟

۷:۲۰  (۲۰ دقیقه از وقت کلاس گذشته بود)

انقدر تند رانندگی کردم به خودم گفتم الان تصادف می کنم خودم بستری می شم بیمارستان خودمون

کلاس که تموم شد دوباره برگشتم بیمارستان تا گزارش پرستاری رو بنویسم

خلاصه که امروز همش تو تنش بودم و همش تو رفت و آمد

ولی به جاش فردا قراره با خانواده برم داماش

حسابی عکس می گیرم تو پست بعدی براتون آپلود می کنم

 

mehraban 75
۰۲ ارديبهشت ۰۲ ، ۲۲:۳۴ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۳ نظر

چند روز پیش وبلاگ یکی از دوستان رو داشتم نگاه می کردم که پیشنهاد کرده بودن هر کسی که دوست داره پادکست جوجه تیغی درون رو ضبط کنه پیام فرستادم که می خوام شرکت کنم و نتیجه رو تو وبلاگ shervinium می تونید گوش کنید و  نظراتتون رو زیر همین پست می تونید با من به اشتراک بذارید🙏

https://shervinium.blog.ir/

mehraban 75
۰۱ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۶:۰۹ موافقین ۵ مخالفین ۰ ۳ نظر