مهربان

مهربان
آخرین نظرات

یه روز با هم رفتیم آزمایشگاه یه سری فرم پر کردیم و یک سری اطلاعات بهشون دادیم (مثلا اگه تو خانواده مون کسی بوده که ازدواج کرده و بچه شون مشکل ژنتیکی داشته) و آزمایش خون دادیم

تا جایی که یادمون می اومد بهشون اطلاعات دادیم که اگه مشکلی باشه بهمون بگن

یکی از آزمایش ها یه ماه بعد یکی دیگشون تقریبا دو ماه بعد و آخری که ارسال می شد خارج از کشور نزدیک به پنج ماه طول می کشید نتیجه ش مشخص شه

به کسی هم نمی تونستیم بگیم که در حال آشنایی هستیم جون خودمون هم نمی دونستیم جواب آزمایش چیه مثبته یا منفی

نامزدم که همش می گفت جواب خوبه مطمئن باش و مشکلی نداره😁

بعد اون چند ماه فهمیدیم که خداروشکر جواب هیچ کدومشون مشکلی نداشته و فقط دکتر گفت که مثلا یه مواردی  تو ژن های خانم پیدا شده که اونم چون تو هر دو نفرتون مشترک نیست مشکلی نداره ولی شما هفته دوم یا سوم بارداری بیا دوباره آزمایش بده که اگه مشکلی باشه ما رو ژن های شما کار می کنیم و اصلاحشون می کنیم یعنی تو اون هفته دوم یا سوم بارداری می شه روش کار کرد حتی اگه مشکلی هم باشه

 

بعد که خیال هممون راحت شد قرار شد یه روز بیان خواستگاری رسمی که بزرگتر ها هم باشن(مادربزرگ و پدر بزرگ)

البته بله برون هم به حساب می اومد.

چند روز قبل از مراسم با دخترخاله م رفتم کت شلوار خریدم.شلوارش سفید و کتش سفید با خط های سبز کمرنگ

نامزدم که قرار بود کت شلوار مشکی با پیرهن سفید بپوشه

همه خوشحال بودیم.یه سری وسایل تزئینی گرفتیم که برای عکاسی خوب بشه میز استند و وسایل دکوری.

مهریه و وسایلی که داماد باید می خرید رو مشخص کردیم و علی الحساب روی یه کاغذ نوشتیم و دو طرف امضا کردن

خانواده داماد هم یه کله قند، قرآن ،چادر،دفتر بله برون،شیرینی،گل آورده بودن

سبد گل رو خودم به سلیقه خودم سفارش داده بودم یه سبد گل به رنگ کرم که داخلش از گل های رز کوچیک سفید،تم صورتی و کرم استفاده شده بود(گل های مصنوعی که به یادگار بمونه)

اینم عکسش

 

پدر زنگ زد یکی از روحانیون که می شناخت که صیغه محرمیت بخونه که از قضا و شانس خوب اون آقا مشهد بود و صیغه ما رو وقتی خوند یک جورایی انگار دل ما به حرم وصل شد و ارتباط گرفتیم و خیلی خوب بود

 

بعد از مراسم هم کلی عکس گرفتیم و اون شب به خوبی و خوشی گذشت

 

این داستان ادامه دارد...

 

 

 

 

mehraban 75
۱۸ مرداد ۰۳ ، ۲۳:۵۶ موافقین ۶ مخالفین ۰ ۶ نظر

آبان ماه پارسال بود پسرخاله م زنگ زد بهم که وقت داری با هم صحبت کنیم حضوری؟گفتم آره.

من کلاس سه تار داشتم گفتم بعد کلاس همدیگر رو ببینیم

اولین بار بود که تنهایی با هم حرف می زدیم رفتیم سمت باراجین  یه گوشه ای نگه داشت و چند دقیقه اول کلا سکوت کرده بودیم بعد شروع کرد به صحبت کردن

اولین جمله ای که بهم گفت رو هیچ وقت یادم نمی ره:

گفت کسی تو زندگی شما هست؟

گفتم یه خواستگار بوده تا حالا یه بار دیدمش(بعدا دیگه اون خواستگارم رو ندیدم و دوباره نشد که همدیگر رو ببینیم و ارتباطمون قطع شد)

گفت : من همیشه گفتم تو خانواده که شما از لحاظ متانت، وقار ، سنگینی حرف ندارید

گفت خیلی وقته دوست داشتم پا پیش بزارم ولی به خاطر اینکه وضع مالیم خوب نبوده نتونستم .الان هم وضع مالیم خوب نیست ولی چون ترسیدم که به خواستگارهای دیگه ت جواب مثبت بدی پا پیش گذاشتم

بهش گفتم من پرستارم شب کاری دارم به این چیزها فکر کردی؟فهمیدم که فکرهاشو کرده و تصمیمش واقعا جدیه و همه جوانب رو سنجیده

گفت فکرهات رو بکن نتیجه ش رو بهم بگو

دو هفته فکر کردم و همون شب که بهم این موضوع رو گفت به خانواده گفتم

 

تو اون دو هفته ذهنم خیلی درگیر شده بود پسرخاله م صبر نداشت و یکی دو بار تو همون یکی دو هفته ازم پرسید جوابت چیه🤣صبر نداشت

فکرهامو کردم و اوکی دادم که بیشتر و جدی تر با هم در مورد ازدواج آشنا شیم

همه اعضای خانواده م با پسرخاله م به عنوان داماد خانواده راضی و اوکی بودن منم حس خوبی نسبت بهش داشتم

درسته وضع مالی خوبی نداره ولی قابل تکیه گاهه و از همه مهم تر ادب و احترام و تربیت درستش هست

 

چون دخترخاله پسرخاله هستیم باید حتما آزمایش ژنتیک انجام می دادیم یه روز بعدازظهر با هم هماهنگ کردیم و رفتیم مشاوره ژنتیک

خانم دکتر سه تا آزمایش گفت که می تونید انجام بدید:

۱ _آزمایش اگزوم یا هول اگزوم که ارسال می شد به خارج از کشور و جوابش از همه دیرتر آماده می شد

۲ _آزمایش sma که من باید انجامش می دادم

۳_ آزمایش کاریوتایپ که پسرخاله م باید انجام می داد

 

با خانواده مشورت کردیم و قرار شد هر سه تا آزمایش رو انجام بدیم که خیالمون راحت شه

 

این پست ادامه دارد...‌

 

 

 

mehraban 75
۱۴ مرداد ۰۳ ، ۰۰:۳۸ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۵ نظر

انقدر اعصابم داغونه انقدررررررر اعصابم داغونه

انقدررررر اعصابم داغونه که نگو و نپرس

امروز رفتم تو بخش دیدم بازم مثل این چند روز سه مریضم اعصابم دیگه نمی کشه از این بخش داغون از این بیمارستان داغون از این سر پرستار داغون از این مدیر پرستاری داغون از این سیستم افتضااااااح که پرسنلش هیچ براش مهم نیستن و ذره ای برای مای پرستار ارزش قائل نیست فقط بلدن ازمون بیگاری بکشن و مریض هم شدی که شدی مشکل خودته

حتی اگه همکارهات هم مریض شدن بازم مشکل خودته و باید خودت مریض ها رو کاور کنی و انقدر کار کنی به جای همکارهات( و به جای چند نفر دیگه که استعلاجی هستن )که خودت هم داغون بشی و کارت به استعلاجی برسه

به بچه ها می گم بیاید همگی صبحکار و شبکار بریم دفتر پرستاری اعتراض کنیم هر کی می ره سراغ کار خودش و انگااار نه انگار

هماهنگی؟هه زهی خیال باطل

اصلااااا بچه های پرستاری با هم هماهنگ """ نیستننننننن""

هر چی می شه حقمونه چون همکار من به داد منه همکار نمی رسه و همراهی نمی کنه از این منجلابی که توش گیر کردیم بیایم بیرون

به سر پرستارم گفتم زنگ بزنید مدیر پرستاری بیاد بخش ما باهاش حرف بزنیم زنگ زده بهش اونم گفته که من حرفی ندارم بزنم بچه های خودتون هستن که استعلاجی می یارن دیگه

یعنی کمک بی کمک راهنمایی بی راهنمایی

فقط پولشون رو می گیرن و یه آب هم روش عوضی های پست فطرت

امروز فهمیدم بچه ها الکی استعلاجی می یارن که مثلا کسایی مثل مدیر پرستاری یه کاری کنه و نیرو بگیره که زهی خیال باطل

امروز یکی از بچه ها توقف طرح زد قبلش هم کلی استعلاجی آورده بود و فشار به ما می یومد و همش باید سه مریضه وایمیستادیم و امروز هم سر و مر و گنده اومده خوشحال شاد خندان می گه توقف طرح زدم

آخه بگو نامردددد این چه کاریه تو داری با  این استعلاجی های الکی انجام می دی. داری با این کارت جون مریض و همکارهات رو به خطر می اندازی

دیگه بریدم از این همه فشار کاری

ما  پرستارها  نه برای سر پرستارمون مهم هستیم نه برای مدیر پرستاری 

می خوام گریه کنم از این همه نامردی از این همه عوضی بازی

 

خداروشکر که تمدید طرحم داره تموم می شه خداروشکر خداروشکر از این جهنم دره بیمارستان دولتی راااحت می شم

 

من امروز شیفت صبح با بعضی از بچه ها تصمیم گرفتیم حالا که بیمارستان هیچ به فکر ما نیست

باشه ما هم کارهای مریض ها رو خوب انجام نمی دیم

من که تو این پنج سال کاریم همیشه همه کارهامو تو هر شیفت انجام داده بودم امروز برای اولین بار پانسمان نکردم و دهانشویه هم انجام ندادم واسه مریض هام

بقیه کارها رو هم فقط در حد نیاز انجام دادم و داروهاشون رو زدم

وقتی سیستم به فکر من نیست چرا من به فکر مریض باشم؟

آره همینقدرررر نامرد

این سیستم منو نامرد کرد

اخلاق پرستاریم مرد

 

بعد شیفت گندی که داشتم سریع خودمو رسوندم خونه ناهار خوردم و آماده شدم رفتم گروه نوازی

یکی از آب انبارهای شهرمون اجرا داشتیم

خییییلی خوب بود صدا اکو می شد سقف بلند و قشنگی داشت

آخرش هم همگی عکس یادگاری گرفتیم

و با ماشین استاد برگشتیم خونه هامون

 

 

اومدم خونه دیدم همسایه قبلی رفته و همسایه مستاجر جدید اومده فهمیدم داغون تر از همسایه قبلیمون این همسایه جدیده ست( که طبقه بالایی ما جدید اومدن)

چند تا پست عقب تر در مورد همسایه بالاییمون نوشته بودم که آب ریخته بود از بالا تو بالکن ما که بالکن خونشون رو بشوره و من داد زدم سرش و عصبانی شدم

شاید باورتون نشه ولی من دراز کشیده بود داشتم ویس های ضبط شده ی اجرای گروه نوازیمون رو به مادرم نشون می دادم که یه دفعه صدای شر شر آب با فشاااار زیااااد شنیدیم 

دیگه من قاااااطی کردم و سرشون حسااابی هوا و داد کشیدم و فحش دادم

امروز به همکارم گفتم من قاطی کنم بد قاطی می کنم وقتی همسایه مون اینکار رو کرد عین یه گوله باروت منفجر شدم و زدم به سیم آخر(ظاهر من یه دختر آروم و ساکته ولی دیگه قاطی کردم با حجم فشار امروز)

همسایه کثافت کل آب رو ریخت تو بالکن تمام لباس های بیمارستان من موش آب کشیده شد تا تونستم سرش داد و هوار کشیدم عوضی

 

رفتم تو اتاق افتادم به گریه گفتم این چه شانسیه اون از سر پرستار اون از مدیر پرستاری اینم از همسایه داغان عوضی کثافت

صابخونه شون انگار هماهنگ کرده هر مستاجری که می یاره انگار گفته برید اول آب بریزید تو بالکن طبقه پایین حرصشون رو در بیارید

هیچ خونه رو تمیز نکرده وسایلش رو آورده ریخته تو خونه ی کثیف بعد اول رفته بالکن رو آب گرفته خب معلومه دیگه با صابخونه هماهنگ کرده که اعصاب ما رو به هم بریزه

مامانمم با گریه من شروع کرد به گریه کردن

بازم من عربده زدم سرشون بازم آب ریخت تو بالکن😐😐😐😐😐😐

آخه آدم اینقدرررر احمق می شه؟

از بالا داد می زنه اولین بار اینجوری با آدم رفتار می کنن؟بهش می گم وقتی نفهم هستی همینجوری باید باهات رفتار کرد

 

این پست صرفا برای خالی کردن خودم بود

 

mehraban 75
۱۱ مرداد ۰۳ ، ۱۹:۲۰ موافقین ۲ مخالفین ۱

اینجا این وبلاگ برام مثل یه خونه ی پر از راز می مونه

خیلی چیزها که شاید نتونم به خانواده یا به دوستام بگم رو می یام اینجا برای شما می نویسم

رازهایی که می تونم بدون اینکه قضاوت بشم رو اینجا بنویسم و کسی نیست که منو دیده باشه ولی حرف هامو نوشته هامو می خونه و نظرش رو برام اینجا می نویسه

حتی خانواده صمیمی ترین دوستام و یا حتی پارتنر نمی دونن که من چنین دنیای مجازی دارم که حرف های دلمو توش می زنم و می نویسم

خیلی خوبه که چنین جایی رو دارم

شکر🤲

mehraban 75
۰۶ مرداد ۰۳ ، ۰۱:۲۲ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر

از این اتفاقی که می خوام اینجا الان بنویسم چند وقتیه که می گذره

چند روز پیش که رفته بودم باشگاه یکی آر مربی ها ساعت هشت شب بود فکر کنم 

که سگ خودش رو آورد تو باشگاه و سگ داخل باشگاه چرخید  واسه خودش و فهمیده بود که من از سگ خوشم نمی یاد پاهاش رو می کوبید به من

منم کلا چندشم شد رفتم خونه همش شک کردم به خودم به محیط باشگاه و دیگه باشگاه نرفتم

همون شب به مسئول باشگاه پیام دادم که این کار درستی نیست و باشگاه جای سگ نیسا اونم معذرت خواهی کرد و گفت رسیدگی می کنم

من دیگه باشگاه نرفتم تا اینکه مربیم پیام داد که تو یکی از بهترین شاگردهای من هستی جات خالیه بیا باشگاه من به خدمتکار گفتم باشگاه رو تمیز کرده

خلاصه از این بابت خیالم راحت شد که باشگاه تمیز شده و مجددا رفتم باشگاه

 

اون تایمی که باشگاه نرفتم کلا ناراحت بودم چون تایم طولانی باشگاه رفته بودم و عادت کرده بودم و بدنسازی تنها کلاس ورزشی بود که با وجود شیفت های زیاد می تونستم برم و تایم کلاس دست خودم بود که هر وقت می تونستم با توجه به شیفت هام می رفتم

و مربیم مربی خوبی بود و حواسش بهم بود که مثلا اگه گردن درد داشتم حرکاتی بهم می داد که باعث بهبود درد گردنم می شد و تونست کمکم کنه گردنم خوب شه و خب این خیلی مهم بود

خلاصه که الان که دوباره می رم باشگاه راضی و خوشحالم😊

mehraban 75
۰۲ مرداد ۰۳ ، ۲۱:۱۳ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۵ نظر

سلام و درود فراوان به خوانندگان وبلاگ مهربان

 

۳ مهر تمدید طرحم شروع می شه و تو این یکی دو ماهه چند تا آزمایشگاه رفتم رزومه ر کردم و نوشتم که شاید خبری بشه و بتونم از محیط بیمارستان در بیام و آزمایشگاه کار کنم

 

خیلی وقت پیش استاد سه تارم گفت می خوایم گروه نوازی سه تار تشکیل بدیم و هنرجویان خودم با هنرجویان مسئول آموزشگاه یه گروه تشکیل بدیم و کنسرت اجرا کنیم

جلسه اول جهت آشنایی با گروه جدید بود وقتی رفتیم و مهارت بچه های گروه جدید رو دیدیم کپ کردیم و دیدیم چقدر قشنگ سه تار می زنن همه با هم هماهنگ همه یک صدا لذت بردیم

چند تا قطعه بود و به نظرمون زیاد بود و  فکر نمی کردیم بتونیم از پس این آهنگ ها بر بیایم

خلاصه چند هفته ای هست که داریم تمرین می کنیم و دیشب آزمون خواستن که یکی از قطعه ها رو بزنیم یعنی هر کسی خودش بزنه و بفرسته تو گروه تلگرام که سه تار نوازها عضو هستن

منم تو گروه فرستادم که در ادامه اینجا به اشتراک می ذارم و امیدوارم که خوشتون بیاد منتظر کامنت هاتون هستم

 

 

هفته بعد قراره سازهای دیگه هم بهمون اضافه بشن مثل نی،تنبک،..

ولی ساز هدف سه تار هست

احتمالا شهریور امسال یا مهر ماه کنسرتمون برگزار شه 

جدیدا تو شهر قزوین تئاتر شهر زدن و صحبتش بود که اونجا برگزار بشه ولی فعلا معلوم نیست

خیلی حس خوبیه وقتی با گروه می تونی همنوازی کنی و من تونستم از پسش بر بیام😍

 

در مورد لباس هم بهمون گفتن که احتمالا کت دامن مشکی با بلوز سفید باشه که به نظرم خیلی قشنگ می شه

این مدت که ننوشتم همش درگیر این کارها بودم

شنبه ها کلاس موسیقی دارم و شنبه ها بعد کلاسم گروه نوازی داریم دوباره پنج شنبه هر هفته هم گروه نوازی داریم

 

 

 

اسم قطعه:  مجلسی(اولین قطعه ای که قراره تو کنسرت اجرا کنیم)

 

 

 

همین قطعه رو با گروه زدیم چند هفته پیش👇👇

 

 

 

mehraban 75
۲۲ تیر ۰۳ ، ۱۵:۰۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳ نظر

پنج شنبه یعنی ۱۰ خرداد شیفت بدی داشتم

لانگ بودم و شیفت عصر یه مریض سوختگی ۸۵ درصد داشتم

حین رانندگی گربه می بینه و می خواسته به گربه نزنه زده به تیر چراغ برق و دچار سوختگی شده

کلییییی براش کار انجام دادم و بعدش که رفتم خونه ساعت ۱۲ شب قرار بود با همکارم برم مسافرت با یکی از این تورها

مسافرتمون به جواهردشت گیلان بود

یه مسیری رو باید با جیپ می رفتیم

مسیرش خیلی داغون بود و حسابی به در و دیوار جیپ کوبیده شدیم

می گفتن بالای کوه مه هست ولی چون جمعه روز گرمی بود مه نبود

در مجموع خیلی خوش گذشت و مثل همه ی تورها از اول بزن و برقص بود

ساعت یک شب رسیدم خونه  و روز بعدش یعنی شنبه صبح شیفت داشتم با چشم های خسته شیفتمو رفتم و اون شیفت هم شیفت بدی بود و یه مریض تصادفی داشتم که ریه هاش داغون شده بود و می خواستند ببرنش اتاق عمل ولی به خاطر فشار پایینش کنسل کردن عملش رو

کلییی هم واسه اون مریض کار انجام دادم و رفتم خونه عصرش کلاس موسیقی داشتم کلاسم که تموم شد یک ساعت بعدش کلاس جبرانی موسیقی هم رفتم چون فروردین یه جلسه مریض شده بودم و نتونسته بودم  که برم

خلاصه که چند روز پرکار داشتم

امروز هم لانگم ولی چند روز بعد شیفت هام خیلی بهتره و روزهای خوب داره می یاد که استراحت کنم

البته سفر به جواهردشت هم خوب بود ولی خب چون روز قبل و بعدش شیفت سنگینی داشتم اون رو حساب نکردم🤣

mehraban 75
۱۳ خرداد ۰۳ ، ۱۶:۰۷ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳ نظر

امروز سومین آزمون سال ۱۴۰۳ رو هم دادم

از اول سال همش دارم آزمون می دم😄

جالب اینجاست برای هیچ کدومشون هم نخونده بودم

خوشحال و شاد و خندان می رفتم سر جلسه امتحان

یه بار اومدم مطالب آزمون رو نگاه کنم دیدم فقط یکیشون ۳۰۰   ۴۰۰ اسلایده پشیمون شدم😆

گفتم کی بخونم با این همه شیفت بعد کی دوره کنم این شد که کلا بی خیالش شدم

 

اولین آزمون تامین اجتماعی

دومی آموزش و پرورش مربی بهداشت

سومی یعنی آزمون امروز :  دبیری زیست شناسی آموزش و پرورش

 

آزمون امروز سخت تر بود چون توش زیست داشت و با دیدن بعضی سوال ها یاد سوال های سخت زیست افتادم که چه روزها و درس های سختی رو پشت سر گذاشتم

 

اگه هم هیچ کدوم رو قبول نشم اشکال نداره چون براش تلاش نکرده بودم

هر چی خدا بخواد

بعضی ها انقدررر برگه پاسخنامه رو پر کرده بودن اون وقت برای من در مقابل اونا خییلی کمتر بود و جواب داده بودم

قبل امتحان یکی از بچه ها که کنار من بود پرسید شما خوندی ؟ گفتم نه

منم ازش پرسیدم گفت نه

ولی موقع امتحان به برگه ش نگاه کردم تقریبا همه رو جواب داده بود آخه چرا دروغ می گین؟

یاد بچه های تجربی افتادم که همیشه می خوندن ولی می گفتن هیچی نخوندیم!!!

 

خلاصه که آزمون هام تموم شد خدارو شکر

وضعیت بیمارستانمون هم اصلاا خوب نیست مثل همیشه کمبود نیرو داریم و چند نفر برای ماه بعد داره ازمون دوباره کم می شه و فعلا هیچ خبری از نیروی جدید نیست متاسفانه!!

mehraban 75
۲۸ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۷:۱۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳ نظر

دیشب شبکار بودم دو تا از همکارها می گفتن تو چه جوری انقدر آرومی؟

واقعا آروم بودن و شخصیت آروم و ساکتی داشتن انقدر عجیبه؟

چند روز پیش وقتی شیفتم تموم شده بود دکتر بخشمون رو دیدم بهش گفتم خسته نباشید گفت

سلام خسته نباشید🤣🤣

به همکارم می گم دکتر که دیشب منو دیده بود شیفتم.موقع خداحافظی تازه می گه سلام انگار که منو تو شیفت ندیده باشه و سلام می ده🤣🤣

همکارم می گه تو انقدر آرومی هیچ معلوم نمی شه شیفتی

mehraban 75
۰۵ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۶:۱۳ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۶ نظر

امروز خیلی خوشحالم

بالاخره تونستم شیفتم رو با یکی از همکارها جا به جا کنم

از ماه قبل تو برنامه درخواستی نوشته بودم ۱۳ اردیبهشت مرخصی بدن بهم چون عروسی دعوتم سر پرستار هم نامردی نکرده بود دقیقا بهم شب داده بود.

اتقدر اعصابم بهم خورده بود از ماه قبل که برنامه رو دیدم در تلاش بودم شیفتمو بتونم درست کنم دیگه نا امید شده بودم تا اینکه امروز به یکی از همکارها پیشنهاد دادم دو تا شیفت رو بیام و به جاش سیزدهم شب منو بیاد که بتونم به عروسی برسم و همکارم قبول کرد و جا به جایی نهایی شد

 

 

😊😊😊😊😊😊اینم خوشحالی من

بمونه به یادگار

mehraban 75
۰۳ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۹:۳۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر