مهربان

مهربان
آخرین نظرات

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بیمارستان» ثبت شده است

بیمارستان ایده آل به نظر من اینجوریه:

 

🌺 بهترین پزشک ها و پرستارها رو داره یعنی از لحاظ علمی و عملی بهترین خودشون باشن وقتی یه عملی عوارض می ده و پرستار اون مورد رو به پزشک اطلاع می ده پزشک بالافاصله می دونه که باید چی کار 

کنه مثلا یه مورد تشخیصی بخواد و اگه لازم باشه مجددا عمل کنه

چند تا مورد تشخیصی نخوان بعدش هم آخرش تشخیص ندن مریض مشکلش چیه(که همون علم پزشک هست)

 

🌺 هر بخشی به تعداد کافی پرستار داشته باشه و تو هیچ بخشی کمبود پرستار وجود نداشته باشه

 

🌺 شیفت های پرستارها زیاد نباشه و هر کدوم از پرستارها نهایت اگه خیلی دیگه بخوان زیاد شیفت داشته باشن تعدادش ۲۸ تا باشه نه بیشتر

🌺 تعداد داروها و وسایل مصرفی به مقدار کافی باشه اعم از انواع دستکش و داروها حتی داروهای کمیاب هم قابل دسترسی باشن

🌺  یه بخشی مثل آی سی یو هیچ کس حق ورود به بخش با کفش بیرونش رو نداشته باشه حتی پزشک و دانشجوها

 

🌺 بیمارستان کافه و رستوران هم داشته باشه

 

🌺 برای پرستارهای اون بیمارستان یک سری پوئن های خاص در نظر گرفته شده باشه مثلا هر ماه سهمیه ی استخر و باشگاه داشته باشن

 

🌺 گوشی های همه پرسنل اعم از خدمات و پزشک و پرستار قبل از ورود به بخش گرفته بشه و برای تماس گرفتن و یا صحبت با گوشی یک اتاق های خاصی در نظر گرفته شده باشه(چون ممکنه کار کردن با گوشی حواس پرستار و پرسنل رو مختل کنه و نتونه خوب اونجوری که باید و شاید تمرکزش رو روی مریض بزاره)

 

🌺  مسئولین و بالا دستی ها و سر پرستارها به جای ایراد گرفتن به اسم پرستار بالای سر مریض و یا برچسب ست های سرم و میکروست،   به کیفیت خدمات ارائه شده دقت و توجه کنن

 

🌺  روابط بین پرستار و پزشک روابط دوستانه باشه و پزشک خودش رو برتر از پرستار ندونه مثل یک تیم برخورد و رفتار بشه و درمان مریض انحام بشه

 

🌺 روابط بین پرستار ها دوستانه باشه نه اینکه پشت هم حرف بزنن و زیر آب همدیگر رو بزنن و بخوان طرحی ها رو از خودشون برنجونن چه با حرف و چه تو عمل و اینکه تو کارهای مریض به همدیگه کمک کنن و نگن که مثلا این مریض ، مریض من نیست پس به من ربطی نداره

 

🌺 تعداد  پذیرش عمل های یک پزشک،  یک تعداد مشخص سقفی داشته باشه که عمل های مریض ها کنسل نشه

 

🌺 بیمارستان یک خیاط مشخص و متبحر در نظر گرفته باشه که اون خیاط برای پرسنل لباس بدوزه و اندازه هاشون رو بگیره و نیاز نباشه پرسنل خودشون لباس تهیه کنن و هزینه کنن

 

🌺 پرداختی های پرستار و پزشک به اندازه ی زحمتی باشه که می کشن و کار می کنن نه اینکه کمتر باشه و حقوقشون به موقع پرداخت بشه و پرداختی ها دقیق باشه و نیازی نباشه هر پرستار دغدغه داشته باشه که بیمارستان ممکنه حقش رو بخوره و پول کمتری پرداخت کنه

 

🌺 بیمارستان اونقدری بزرگ باشه که تمام بخش ها رو تو خودش داشته باشه و جراحی ارتوپدی زنان زایمان همه رو داشته باشه

 

🌺 برخورد مسئولین و سرپرستارها جوری باشه که بقیه رو تشویق به کار بهتر و با کیفیت تر کنن نه اینکه اون ها رو از کار زده کنن اگه همکاری پشت سر همکار دیگه بد می گه سر پرستار اجازه نده و اگه کاری رو پرستار خوب انجام می ده تشویقی براش در نظر بگیره

 

🌺 حیاط و پارکینگ بزرگی داشته باشه و همینطور آسانسور

 

🌺  تعداد شیفت های خدمات در حد معقول باشه نه ۴۰ یا ۵۰ تا شیفت در ماه

 

🌺 کیفیت غذا در هر شیفت عالی باشه و از مواد غذایی بی کیفیت استفاده نشه و همینطور منوی غذایی هم برای مریض و هم برای پرستار در نظر گرفته بشه

 

🌺 هر ماه هر پرستار اجازه رو داشته باشه که مسافرت بره  و هر ماه به هر پرستار ۴ روز مرخصی ثابت بدن و در صورتی که یک پرستار خودش خواست بهش اضافه کاری بدن در غیر اینصورت اگه نخواست اضافه کاری نداشته باشه

 

🌺  هر پرستار باردار دو ماه قبل از زایمان دیگه شیفت نره و تا ۴ سال بعد زایمان کار نکنه و از بچه مراقبت کنه و بلافاصله وقتی مرخصی شروع می شه پرستار دیگه جایگزینش بشه تا اون ۴ سال تموم شه یعنی به پرسنل دیگه فشاری نیاد تو حجم کاری

 

🌺 تو هر شیفت نظافت و رعایت بهداشت به بهترین حالت خودش انجام بشه و آمار میکروب ها و عفونت های بیمارستانی تو این بیمارستان در کمترین حالت ممکنش باشه

 

🌺 بیمارستان تو روز پرستار یا پزشک جشن با شکوهی تو خود بیمارستان فراهم کنه و تدارک ببینه که ورود همه آزاد باشه و مبلغ حداقل ۵ میلیون تومان به هر پرستار در روز پرستار و به هر پزشک در روز پزشک تعلق بگیره و واریز بشه

(تو این جشن مواد غذایی هم تدارک دیده باشن)

 

 

 

خیلی طولانی شد البته ممکنه بازم بهش اضافه کنم و از پرستارهایی که این پست رو می خونن می خوام که اگه دوست داشتن اونا هم ، چنین پستی بنویسن و به من اطلاع بدن که منم بخونمش

 

 

mehraban 75
۳۰ دی ۰۲ ، ۰۰:۵۵ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر

خب می خوام در مورد اتفاقاتی که تو این مدت افتاد تعریف کنم و توضیح بدم

۲۰ شهریور تمدیدم تموم می شد و طبق گفته مسئول طرح که گفته بود شما از ادامه همون ۲۰ شهریور شیفت هاتو برو ما حکمتون رو از همون تاریخ براتون می زنیم، منم ادامه شیفتامو رفتم تا اینکه یکی از دوستام زنگ زد گفت من یه هفته ست نمی رم سرکار گفتم  عه🙁 نه من یه هفته ست که دارم می رم ادامه شیفتامو

گفت برو اداری بپرس که رفتم و چند تا از مسئولامون مستقیم بهم گفتن نه نیا سرکار🙁چون بیمه بهت تعلق نمی گیره

من اصلا تعجب کردم یعنی بیکار شدم؟بعد چهار سال؟اصلا تو کتم نمی رفت

می گفتن سهمیه نداره بیمارستان شما و باید منتظر بمونی پیام ابلاغ برات بیاد منم به اقوام هیچی نگفته بودم ذهنشون درگیر نشه و گفتم درست می شه

انقدر رفتم پیش مسئول طرح چه حضوری چه تلفنی که خودمم خسته شده بودم

خلاصه که اولین روز پاییز صبح که رفته بودم پیشش گفت که

یه هفته هم صبر کنید شما. اومدم خونه تایم خوابم بود بعدازظهری که ساعت ۲ پیام اومد ابلاغ شما صادر شد که خیلی خوشحال شدم و به مادرم زنگ زدم گفتم

مادرم اون روز صبح چون فکر می کرد که حالا کار من خیلی طول می کشه برای اینکه دوباره تمدیدم کنن ، زنگ زده بود به دو تا از خاله هام گفته بود که سرکار نمی رم چون می گفت تا کی کتمان کنیم که تو نمی ری سرکار؟

خلاصه که پیامک که اومد مادرم به خاله هام گفته بود که کار من درست شده و دوباره تمدیدم کردن که خاله م زنگ زد به من و حس خوبشو و خوشحالیش رو با من شریک شد

قبل از اینکه تمدید بشم به همکارم می گفتم خوبی بدی دیدی حلال کن می گفت یه جوری می گی انگار داری می ری کربلا😂😂دو روز دیگه پیش خودمونی دیگه😂گفتم چی می شه حالا من خودمو برای دوستم لوس کنم؟😂

من واسه بیمارستان یه قیچی زرد رنگ گرفته بودم که کارم راه بیفته تو شیفت ها برای پانسمان انجام دادن،  بعد این قیچی من تو بخش جا مونده بود دوستم می گفت خودت نیستی ولی قیچیت اینجا هست و به یادتیم😄

 

اولین بار هر کدوم از همکارها منو می دیدن که دوباره اومدم سرکار کلی بهم تبریک می گفتن و می گفتن خوشحالیم که دوباره می یای سرکار و دوباره می بینیمت که خیلی این جملات دلگرم کننده بود و حس خوبی بهم منتقل می کرد و حتی یه نفرشون گفت دلمون براتون تنگ شده بود

من از ۲۷ شهریور رفته بودم که دوباره از ۳ مهر رفتم سرکار

یه سری از همکارها که شوخی می کردن می گفتن چون دوباره تمدید شدی برامون شیرینی بیار😄

اون تایمی که سرکار نمی رفتم و حس بیکار شدن بهم دست داده بود واقعا قدر کار کردن رو بیشتر دونستم و خداروشکر که می رم سرکار

با همه سختی هایی که تو بیمارستان داریم ولی همینکه کار می کنیم جای شکر داره

خدایا شکرت

mehraban 75
۰۸ مهر ۰۲ ، ۰۰:۰۲ موافقین ۵ مخالفین ۰ ۴ نظر

امروز قبل رفتن به بیمارستان داشتم به یکی از مریض ها فکر می کردم می گن به هر چی فکر کنی جذبش می کنی رفتم بیمارستان دیدم همون مریض مریضمه.

۹۰ درصد سوختگی.یه آقای ۴۰ ساله افغانی که نزدیک به علوفه آتیش گرفته بوده که خودش هم آتیش می گیره و بدنش می سوزه

لباش انقدر ورم کرده بود مثل این می موند که ۲۰ میل ژل تزریق کرده باشه

ساعت ۱۰ صبح پانسمان سوختگی رو انجام دادیم یک ساعت بعد دکتر اومد گفت پانسمان هاشو باز کنید😭

بفرستین اورژانسی اتاق عمل یعنی اگه یک ساعت دکتر زودتر اومده بود ما اووون همه زحمت نمی کشیدیم سر تا پای مریضو پانسمان کنیم😭

ساعت ۱۱ گفت بیاد اتاق عمل تازه ساعت یک و نیم بعدازظهر تخت خالی شد بردیمش

تو اتاق عمل کلا بدنش رو تیغ انداخته بودن

عصر سوپروایزر اومد گفت مثل این که شیفت صبح تخت پیدا کردن تو یکی از بیمارستان های تهران ولی چون مریض افغانی بوده کنسل شده😑☹

ساعت ۱۲:۳۰ تو اون اوضاع قاراشمیش اون یکی مریضم تاکی کارد و تاکی پنه شد و بهم ریخت 

خلاصه که امروز به معنی واقعی صاف شدم تازه ساعت ۳ عصر وقت کردم گوشیمو نگاه کنم که دیدم مادرم ۴ بار بهم زنگ زده و پیام داده.زنگ زدم گفتم شیفت خیلی بدی داشتم

mehraban 75
۲۵ خرداد ۰۲ ، ۲۳:۲۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲ نظر

امروز همراه مریض تهاجمی با من برخورد کرد که این چیه اون چرا فلانه بهمانه

بهش می گم من از صبحه بالاسر مریض شمام دارم کارهاشو انجام می دم می گه وظیفته

آخرش هم خودش و خانمش معذرت خواهی کردن

mehraban 75
۲۱ اسفند ۰۱ ، ۱۹:۴۸ موافقین ۰ مخالفین ۱ ۵ نظر

امروز رفتم بیمارستان همکارم گفت عه تو که صبح شیفت نیستی🤔

گفتم نه من شیفتم🙂گفت نه تو برنامه شیفت عصری😑

رفتم داخل بخش فهمیدم برنامه این هفته رو با هفته ی بعد اشتباه گرفته بودم😅😂😄😆

همکارها می گفتن شیفت یکی از همکارها رو بمون گفتم نه برم به کارهام برسم باشگاه برم😄

خلاصه که فرار رو بر قرار ترجیح دادم و د  در  رو😆

اول صبحی پرانرژی از بیمارستان تا خونه پیاده رفتم بعضی اوقات آدم نیاز داره تو شهر قدم بزنه و راه بره و آدم ها رو از نزدیک ببینه حتی خونه ها رو😄

خیلی تنبل شدم چند وقت پیش با خانواده داشتم صحبت می کردم می گفتم مشهد می خوایم بریم با ماشین نریم با هواپیما بریم راحت تره گفتن تنبل شدی ها😆

تو مسیر یه پسر افغانی از کنارم رد شد گفت سلام سهراب.نمی دونم فازش چی بود🤣🤣

mehraban 75
۱۴ اسفند ۰۱ ، ۰۸:۲۲ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳ نظر

من بالاخره رسیدم خونه😂(البته الان نه ها ،یه دو ساعتی می شه)

حین اعزام چه اتفاق هایی که نیفتاد:تصادف،بدحال شدن مریض،...

حین انتقال مریض به بیمارستان مقصد و تکون هایی که به مریض تو ماشین وارد می شد مریض بدحال شد و درصد اکسیژن خونش اومد پایین فقط خدا خدا می کردم سالم برسونیمش

اون مابین تصادف کردیم و آینه ی ماشین سمت راننده شکست یعنی بدشانسی پشت بدشانسی

تو آمبولانس که نشسته بودم یه لحظه احساس کردم صدای بوق ممتد می یاد ولی متوجه نشدم صدا از کجاست به خودم گفتم فکر کنم بمب کار گذاشتن الان می ترکیم می ریم رو هوا😂

و یه چیز دیگه و یه موضوعی که تعجب کردم این بود که اونجا یه خانم چادری بهم گفت بهت چادر بدم سر کنی؟🙄😲یکی از حراست های بیمارستان اونجا هم بهم گفت چادر نداری نرو دفتر پرستاری😑😕😯

این هم از داستان اعزام

mehraban 75
۲۳ آذر ۰۱ ، ۲۳:۱۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

دیشب که شبکار بودم یکی از مریض هامون ساعت ۵ صبح بدحال شد و شروع کرد به خونریزی.

تو اعتراضات شرکت کرده بود و به پای سمت چپش شلیک کرده بودن وقتی اومده بود بیمارستان پاشو عمل کرده بودن

دیشب از اول شیفت تا ساعت پنج صبح خوب بود ولی ساعت پنج صبح همکارم صدام کرد برم نزدیک تخت مریضش وقتی زمین پر از خون رو دیدم وحشت کردم

پای مریض شروع کرده بود به خونریزی فعال طوری که نمی شد بند آورد خونریزی رو

شریان پاش از اون قسمتی که عمل شده بود پاره شده بود (تصور کنید مثل گوسفندی که سرشو بریده باشن همونجور با فشار از پاش خون می یومد) و خونریزی فعال داشت

در عرض یک دقیقه مریض رنگش پرید با اون حجم خونریزی و صحنه واقعا ترسناک و وحشتناک و ناراحت کننده ای بود من که داشت گریه م در می یومد واسه مریض

لعنت فرستادم اونایی رو که با این بنده خدا این کار رو کردن خدا ازشون نگذره

تو این جور موقعیت ها سریع باید بتونی عکس العمل درست نشون بدی وگرنه مریض از دست می ره

سریع چند تا سرم اضافی براش تزریق کردیم چون حجم زیادی خون از بدنش رفته بود و زنگ زدیم بانک خون که دو واحد کیسه خون اورژانسی برامون حاضر کنن که به مریض بزنیم.

یه وسیله ای هست به اسم تورنیکت که خون رو بند می یاره از اتاق عمل این وسیله رو برامون آوردن بالای اون قسمتی که خونریزی داشت بستیم و اینجوریه که مثل دستگاه فشار خون فشار وارد می کنه ولی چون مریض هوشیار بود نتونست اون فشار رو تحمل کنه دکتر گفت سریع اورژانسی بیارین اتاق عمل

همکارم می گفت احتمالا پاشو قطع کنن😑😪

کلا صحنه خیلی بدی بود وقتی اون صحنه رو دیدم وقتی خواستم برم خدمات بخشمون رو صدا کنم که بیان بالا سر مریض ، پاهام سست شده بود

 

این هم از شبکاری دیشب ما😣

 

 

 

mehraban 75
۲۲ آذر ۰۱ ، ۱۶:۵۲ موافقین ۱ مخالفین ۱ ۵ نظر