مهربان

مهربان
آخرین نظرات

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سخت» ثبت شده است

امروز لانگ بودم از اول شیفت تا آخر شیفت داستان داشتم

اول صبح مریضمو باید می بردم یه بیمارستان دیگه برای انجام کلونوسکوپی چون ما تو بیمارستان خودمون کولونوسکوپی نداریم

اول شیفت شروع کردم پانسمان دو تا مریضمو انجام دادم و یه کم از گزارش پرستاریشون رو نوشتم وقتی برانکارد رو آورد خدماتمون و آمبولانس اومده بود رفتم بالای سر اون یکی مریضم دیدم ضربان قلبش رفته بالا و هوشیاریش افت کرده و بد حال شده سریع دکتر رو صدا کردم اومد بالای سر مریضم و CPR ش کردیم و شوک دادیم بهش و دکتر اینتوبه ش کرد 

به من گفتن اون مریضت رو ببر کلونوسکوپی بچه ها حواسشون به مریض بدحالت هست

خیلی نگران مریضم بودم

خلاصه من با خدمات راهی بیمارستان شدیم و دو ساعت اونجا کارمون طول کشید تا برگردم ساعت ۱۲:۳۰ شد

وقتی برگشتم دیدم که شرایط اون یکی مریضم بهتر شده خداروشکر

شیفت عصر دوباره همون دو تا مریض رو داشتم

شیفت عصر جواب آزمایش مریضم رو گرفتم فهمیدم که سکته ی قلبی بوده و به دکتر اعصابش زنگ زدم یه سوال داشتم و شرح حال مریض رو بهش گفتم دکتر گفت ببرینش همین الان سی تی اسکن مغز انجام بدید منم که خسته آخر شیفت

رفتیم و وقتی برگشتم دیدم اون یکی مریضم cv لاینش رو کشیده و لباس هاش خونی شده 

یعنی مریض با این کار مثل این می موند که تیر سه شعبه مستقیم بزنه به قلبم دوست داشتم کله م رو بکوبم به دیوار

mehraban 75
۲۱ اسفند ۰۲ ، ۲۳:۰۶ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۴ نظر

خب می خوام در مورد اتفاقاتی که تو این مدت افتاد تعریف کنم و توضیح بدم

۲۰ شهریور تمدیدم تموم می شد و طبق گفته مسئول طرح که گفته بود شما از ادامه همون ۲۰ شهریور شیفت هاتو برو ما حکمتون رو از همون تاریخ براتون می زنیم، منم ادامه شیفتامو رفتم تا اینکه یکی از دوستام زنگ زد گفت من یه هفته ست نمی رم سرکار گفتم  عه🙁 نه من یه هفته ست که دارم می رم ادامه شیفتامو

گفت برو اداری بپرس که رفتم و چند تا از مسئولامون مستقیم بهم گفتن نه نیا سرکار🙁چون بیمه بهت تعلق نمی گیره

من اصلا تعجب کردم یعنی بیکار شدم؟بعد چهار سال؟اصلا تو کتم نمی رفت

می گفتن سهمیه نداره بیمارستان شما و باید منتظر بمونی پیام ابلاغ برات بیاد منم به اقوام هیچی نگفته بودم ذهنشون درگیر نشه و گفتم درست می شه

انقدر رفتم پیش مسئول طرح چه حضوری چه تلفنی که خودمم خسته شده بودم

خلاصه که اولین روز پاییز صبح که رفته بودم پیشش گفت که

یه هفته هم صبر کنید شما. اومدم خونه تایم خوابم بود بعدازظهری که ساعت ۲ پیام اومد ابلاغ شما صادر شد که خیلی خوشحال شدم و به مادرم زنگ زدم گفتم

مادرم اون روز صبح چون فکر می کرد که حالا کار من خیلی طول می کشه برای اینکه دوباره تمدیدم کنن ، زنگ زده بود به دو تا از خاله هام گفته بود که سرکار نمی رم چون می گفت تا کی کتمان کنیم که تو نمی ری سرکار؟

خلاصه که پیامک که اومد مادرم به خاله هام گفته بود که کار من درست شده و دوباره تمدیدم کردن که خاله م زنگ زد به من و حس خوبشو و خوشحالیش رو با من شریک شد

قبل از اینکه تمدید بشم به همکارم می گفتم خوبی بدی دیدی حلال کن می گفت یه جوری می گی انگار داری می ری کربلا😂😂دو روز دیگه پیش خودمونی دیگه😂گفتم چی می شه حالا من خودمو برای دوستم لوس کنم؟😂

من واسه بیمارستان یه قیچی زرد رنگ گرفته بودم که کارم راه بیفته تو شیفت ها برای پانسمان انجام دادن،  بعد این قیچی من تو بخش جا مونده بود دوستم می گفت خودت نیستی ولی قیچیت اینجا هست و به یادتیم😄

 

اولین بار هر کدوم از همکارها منو می دیدن که دوباره اومدم سرکار کلی بهم تبریک می گفتن و می گفتن خوشحالیم که دوباره می یای سرکار و دوباره می بینیمت که خیلی این جملات دلگرم کننده بود و حس خوبی بهم منتقل می کرد و حتی یه نفرشون گفت دلمون براتون تنگ شده بود

من از ۲۷ شهریور رفته بودم که دوباره از ۳ مهر رفتم سرکار

یه سری از همکارها که شوخی می کردن می گفتن چون دوباره تمدید شدی برامون شیرینی بیار😄

اون تایمی که سرکار نمی رفتم و حس بیکار شدن بهم دست داده بود واقعا قدر کار کردن رو بیشتر دونستم و خداروشکر که می رم سرکار

با همه سختی هایی که تو بیمارستان داریم ولی همینکه کار می کنیم جای شکر داره

خدایا شکرت

mehraban 75
۰۸ مهر ۰۲ ، ۰۰:۰۲ موافقین ۵ مخالفین ۰ ۴ نظر

امروز قبل رفتن به بیمارستان داشتم به یکی از مریض ها فکر می کردم می گن به هر چی فکر کنی جذبش می کنی رفتم بیمارستان دیدم همون مریض مریضمه.

۹۰ درصد سوختگی.یه آقای ۴۰ ساله افغانی که نزدیک به علوفه آتیش گرفته بوده که خودش هم آتیش می گیره و بدنش می سوزه

لباش انقدر ورم کرده بود مثل این می موند که ۲۰ میل ژل تزریق کرده باشه

ساعت ۱۰ صبح پانسمان سوختگی رو انجام دادیم یک ساعت بعد دکتر اومد گفت پانسمان هاشو باز کنید😭

بفرستین اورژانسی اتاق عمل یعنی اگه یک ساعت دکتر زودتر اومده بود ما اووون همه زحمت نمی کشیدیم سر تا پای مریضو پانسمان کنیم😭

ساعت ۱۱ گفت بیاد اتاق عمل تازه ساعت یک و نیم بعدازظهر تخت خالی شد بردیمش

تو اتاق عمل کلا بدنش رو تیغ انداخته بودن

عصر سوپروایزر اومد گفت مثل این که شیفت صبح تخت پیدا کردن تو یکی از بیمارستان های تهران ولی چون مریض افغانی بوده کنسل شده😑☹

ساعت ۱۲:۳۰ تو اون اوضاع قاراشمیش اون یکی مریضم تاکی کارد و تاکی پنه شد و بهم ریخت 

خلاصه که امروز به معنی واقعی صاف شدم تازه ساعت ۳ عصر وقت کردم گوشیمو نگاه کنم که دیدم مادرم ۴ بار بهم زنگ زده و پیام داده.زنگ زدم گفتم شیفت خیلی بدی داشتم

mehraban 75
۲۵ خرداد ۰۲ ، ۲۳:۲۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲ نظر